سید مهدار بنی هاشمی
سید مهدار بنی هاشمی
خواندن ۵ دقیقه·۴ ماه پیش

بچه گوزن.. (معرفی سریال)

خب این یکی را یادم رفته بود بهتون معرفی کنم. مینی سریال بچه گوزن( baby reindeer) یک سریال خیلی جالب با تم گفتگوی درونی ست. ما سرگذشت شخصی را به زبان خودش دنبال میکنیم. ابتدا شخصیت اصلی به پلیس مراجعه میکند و می گوید من دارم تعقیب میشوم و بعد فلش بک میزند به آغاز ماجرای این تعقیب و گریز.

داستان از آنجا شروع میشود که دخترکی تپل مپل و گوگولی وارد کافه ای که این آقا پسر درش کار میکند میشود و این آقا پسر هم که سودای استند آپ کمدین شدن دارد در آن کافه کار میکند و دخترک که میگوید کیف پولم را فراموش کرده ام مهمان میکند. دخترک یک دل نه صد دل عاشق پسر میشود. پسر هم از دختر خوشش آمده و با هم قرار ملاقات میگذارند و کم کم چیزهایی از دخترک که وکیل است برای پسر رو میشود.

پسر در کنار این دختر خیلی حالش خوب است. و دختر هم جان میدهد برای پسر. مثلا جایی دختر در جلسه استند آپ کمدی پسر حاضر میشود و به خاطر خنده های خاص و معرکه اش باعث میشود همه به استند آپ کمدی پسر حسابی بخندند و به نوعی بترکاند. در صورتی که قبل از آن پسر می رفت و اجرا میکرد و هیچ کس لبخندی هم نمیزد.

این عشق زیاد دختر و یک سری مسائل دیگر باعث میشود پسر بترسد و دنبال این برود که پر دختر را باز کند. داستان خوب پیش می رود. البته مینی سریال است و هفت قسمت بیشتر ندارد. اما موضوع انقدر خاص است که از ذهن آدم پاک نمیشود. ما با زوایای پنهان زندگی دختر و پسر سر و کار داریم و افکارشان. برای من که خیلی جالب بود .. یعنی من اگر فیلم یا سریالی بسازم. حتما بخشی از فیلم و سرایلم مونولوگ های شخصیت اصلی یا شخصیت های فیلم است.

10 شهریور 1403

پی نوشت1: سرما خوردم شایدم حساسیته و حسابی گیجم. آبریزش بینی و بدن درد و سردرد و خب امروز نرفتم سر کار. اما از شهریور. هوا خوب بود ها. یک هو از 37 درجه آمد به 29 درجه و گلی گرد و غبار هم همراه با باد نمیدانم از کجا آمد و دستش را گذاشت روی حساسیت ما. مام نشستیم به نوشتن که خیلی هم روزمون تباه نباشه ..

پی نوشت2: فیلم یک تکه نان رو میخوام ببینم. مال مجید مجیدیه! پنج دقیقه ش رو دیدم. از فضاش خوشم اومد. به نظر باحال برسه.

پی نوشت3: انقدر میگین پی نوشت هام بهتره ناامید شدم از پست نوشتن.

پی نوشت 4: رفته بودیم با تنی چند از دوستان استخر دانشگاه فردوسی. داشتیم میامدیم بیرون به یک پسره گیر داده بودن میگفتن نمیتونیم رات بدیم.

برای چی؟

برای اینکه دستش خالکوبی داشت. ازین خالکوبیای طرح آدیداس میزنن. ازین راه راه گوره خریا. ازینا که یک دفعه از یکی ازینا که ازین خالکوبیا داشت پرسیدم گفت این نشانه ی داغ عزیزه. تازه یک تاریخ هم میزنن معمولا. که در این تاریخ عزیزمون رو از دست دادیم.

خلاصه حکم حکومتی بود که کسی که خالکوبی داره راه ندن تو استخر. اصن به نظرم خب اگر انقدر سخت گیرین تو دانشگاه راش ندین. چه کاریه تو استخر راه نمیدین؟ مگه مریضی منتقل میشه؟ گفتم آقا جان طرف خالکوبی داره تو حج واجب راش میدن. نمازش اوکیه. به این بدبخت چیکار دارین؟ گفتن ماموریم و معذور و دنبال چسب میگشتن که رو دستش چسب بزنن بعد راش بدن. کارای احمقانه. دلم میسوزه براشون. خلاصه یک آستینی چیزی دستش کردن و طرف رو راه دادن.

واقعا متاسفم از برخی رفتارهای احمقانه و قوانین الکی که خود مسئول استخر دنبال چسب باشه که این بنده خدا دستش رو بپوشونه بعد بره تو استخر. درین حد داستان داشت پیش میرفت که به شوخی یا جدی پسره میگفت چاقو هم نداریم این خالکوبی رو ببرم پاشم برم تو.

پی نوشت 4.1: استخر دانشگاه فردوسی خیلی خوبه ها. ولی خیلی سرده. یعنی یخ میزنی. سقفش بلند بود یه زمانی عاقلا اومدن دو سال تعطیل کردنش و سقف رو آوردن پایین ولی همچنان مثل چی سرده. قسمت عمیقشم که میری نمیدونم چرا بوی لجن میده. اینم از دانشگاه ما .. یعنی مشکل یکی دو جا نیست.

پی نوشت 5: تیترا زیاده خب. مجبورم. پستارو میریزم تو هم. چیکار کنم؟ شما که دوس دارین. پیزیبا نیست؟

پی نوشت 6: خسته ام. وی خمیازه میکشد. سپس دستمال یزدی خود را برداشته و یک دو سه حسابی به جای دستمال کاغذی ازش استفاده میکند. یعنی پدرم مرا با چیز خیلی خوبی به هنگام سرماخوردگی آشنا کرد. به اندازه یک جعبه دستمال کاغذی هر بار میتوانی حساسیت خود را رویش خالی کنی. نرم هم هست. بینی را هم زخم نمیکند. بعد بروی بشوییش و روز از نو .. روزی از نو.

پی نوشت 7: همین الان که دارم این سطرها رو به نگارش درمیارم حس کردم که خوب شدم. خوب شدن یک لحظه ی آنی داره. آن من حس کرد که خوب شدم. چه لحظه ی قشنگیه این لحظه. البته آبجوش نبات هم فکر میکنم بی تاثیر نبود.

پی نوشت 8: خب پست داستان کوتاهم رو تازه گذاشتم هنوز خیلی لایک و کامنت نگرفته برای همین نمیتونم این پست رو بذارم. راستی عجله کار شیطونه و اشتباه کردم هنوز خوب نشدم. هنوز تا اخر شب وقت دارم.

پی نوشت 9: واژنوشت هام رو بخونین. فی البداهه ان و خیلی باحال شدن .

پی نوشت 10: به عشق کاپیتان علی دایی. این رو مینویسم. روغن بنفشه هم خوبه. دیشب یک قطره چوندم تو بینیم حسابی سوزوند ولی خب خیلی هم باز کرد راه رو. خوابم میاد. یک صلوات بفرسین تا وقته.

پی نوشت 11: عصر باشگاه دارم و دوس داشتم هیچ وقت غیبت نکنم. ولی حسش نیست. و اینکه دوشنبه و چهارشنبه هم تعطیله. عملا. یک هفته تعطیل ... :/ هی ی ی ی خداااا

پست های دیگری که پیشنهاد میشود بخوانید:

بار ... (داستان کوتاه)

شیدا ...

پیرمرد پیراهن قرمز پوش بی جنبه

جانی .. (داستان کوتاه)


سریالمعرفی سریالمعرفی سریال خوبداستان
نویسنده ی رمانهای یک عاشقانه سریع و آتشین و پدر عشق بسوزد - شاعر مجموعه: قشنگترین منحنی سرخ دنیا
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید