mhdieh.h·۲ سال پیشگفت این را میشود از خاموش بودنشان فهمیدبه مائده گفتم مائده، به نظرت آدمی که پیر میشود، اصلا میفهمد که پیر شده؟ یا آدم همیشه برای خودش همان جوان چهاردهسالهی سابق است؟روی صندل…
mhdieh.h·۲ سال پیشآشنای ناآشناپیرمردی غریبه، دراز قد، زردنبوتر از خودم، روبهرویم نشستهبود که هردویمان خاموشتر از همیشه، به تقدیر پوزخند میزدیم.اگرچه کلامی بینمان رد…
mhdieh.h·۲ سال پیشاین طرف آباز اولین سالتولدم در خانهی خودمان زندگی میکردیم. زحمتِ نقشهی قشنگش را دایی کشیده بود. یک حیاط قشنگ، چند پله که کنارش باغچهی کوچک زیبا…