ویرگول
ورودثبت نام
آقا معلم
آقا معلمنوشته های یه معلم دور افتاده ...
آقا معلم
آقا معلم
خواندن ۱ دقیقه·۸ ساعت پیش

اولین سفر

بعد از چند سال بالاخره تاریخ ازدواجشون مشخص شده بود و از اینکه می دیدن بعد از اون همه سختی میتونن کنار هم باشن خوشحال بودن.
4 سال از عقدشون گذشته بود و تو این 4 سال با کلی دردسر، مخالفت و سختی رو به رو شده بودن، ولی عشقشون اجازه نداده بود از همدیگه جدا بشن
نیما و هدیه ای که از مدت ها قبل همدیگه رو میخواستن و خانواده هاشون حتی مخالف نامزد کردنشون بودن، حالا بعد از سال ها به جایی که میخواستن رسیده بودن و چند ماه دیگه عروسیشون بود.
برنامه های زیادی داشتن و اولینش هم رفتن به ماه عسل بود، مقصد مشخص بود و فقط منتطر بودن وقتش برسه تا اولین سفر دوتایی شونو تجربه کنن، ولی اگه از اتفاقاتی که قرار بود تو این سفر بیوفته خبر داشتن هیچ وقت پاشونو بیرون از خونه نمیذاشتن.

نیما یه پسر 27 ساله بود که 15 سال از عمرشو تو روستا و پیش خانواده ی پدریش گذرونده بود و بعد از اینکه باباش یه شغل بهتر پیدا کرده بود اومده بودن توی شهر.
از همون اول زیاد اهل درس خوندن نبود، به زور تا سوم راهنمایی خونده بود و بعدش مدرسه رو ول کرده بود و شاگرد مکانیکی شده بود.
یه خونه معمولی تو یه منطقه متوسط داشتن و همراه با پدر و مادر و یه برادر بزرگتر که معلم بود زندگی میکردن، پدرش دوست داشت اونم مثل برادرش معلم یا هر شغل دیگه ای که با درس خوندن میشه بهش رسید داشته باشه، ولی نیما هر کار میکرد ...

ادامه

داستانداستان کوتاهداستان غمگینداستانکسفر
۲
۰
آقا معلم
آقا معلم
نوشته های یه معلم دور افتاده ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید