ویرگول
ورودثبت نام
آقا معلم
آقا معلمنوشته های یه معلم دور افتاده ...
آقا معلم
آقا معلم
خواندن ۲ دقیقه·۵ ساعت پیش

ستاره درخشان

یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود توی یک شهر زیبا و بهاری خانواده ای زندگی میکردن که منتظر به دنیا اومدن دخترشون بودن
براش کلی اسم در نظر گرفته بودن ولی نمیدونستن کدوم یکی از اسم ها براش مناسب تره و برای همین تصمیم گرفتن صبر کنند تا بچه شون به دنیا بیاد و بعدش یه اسم خوشگل براش بذارن
چند هفته ای گذشت و روز به دنیا اومدن دخترشون رسید و پدر و مادر دختر کوچولوی قصه ما راهی بیمارستان شدن
بعد از چند ساعت که مادر و پدر دختر کوچولو تو یکی از اتاقای بیمارستان منتظر بودن تا دخترشون رو ببینن، پرستار همراه بچه وارد شد
ولی تو نگاهش یه ناراحتی دیده میشد
پدر دختر کوچولو با عجله رفت به سمت پرستار تا دخترشو توی بغلش بگیره و یه دل سیر نگاهش بکنه ولی همین که نگاهش به چشماش افتاد همون ناراحتی که تو چهره ی پرستار دیده میشد تو چهره ی پدرش هم دیده شد
دختر کوچولوی قصه ی ما نابینا بود
وقتی پدر و مادرش فهمیدن اولش ناراحت شدن و کلی غصه خوردن، ولی انگار دخترشون میدونست که این مشکل نمیتونه جلوشو بگیره تا پیشرفت کنه و از زندگیش لذت ببره
خیلی کم گریه میکرد و با دستاش همه جا رو لمس میکرد و با مامان و باباش بازی میکرد و اونا رو می خندوند.
چند روز که گذشت بالاخره تصمیم گرفتن اسمشو نورا بذارن، چون مثل یه نور وارد زندگیشون شده بود و همه جا رو روشن کرده بود.
روز ها پشت سر میگذشتن و نورا کوچولو هی بزرگ تر و بزرگ تر میشد و با اینکه نمیتونست ببینه ولی با لمس کردن و شنیدن صداها هر کاری که دلش میخواست انجام میداد.
وقتی نورا 7 سالش شد و وقت رفتن به کلاس اول رسید، خانواده اش اونو تو یه مدرسه مخصوص نابینایان که با خط برجسته ( بریل ) درس میدادن ثبت نام کردن و نورا کوچولو اولین قدم برای یاد گرفتن خوندن و نوشتن رو برداشت.
بعد از گذشت چند هفته معلم های مدرسه از استعداد زیاد نورا کوچولو شگفت زده شده بودن و نمیتونستن باور کنن که یه دختر 7 ساله میتونه این همه توانایی داشته باشه
آخه نورا هر درس و هر فعالیتی که تو مدرسه انجام میدادن رو زودتر از همه یاد میگرفت و بهتر از همه انجام میداد.

مدیر مدرسه تصمیم گرفت این موضوع رو به خانواده ی نورا اطلاع بده و بهشون بگه که دخترشون یه نابغه است و کلی استعداد داره
وقتی پدر و مادر نورا حرفای مدیر رو شنیدن ...
ادامه

داستاننویسندگیداستان کودکانهداستان کوتاه
۰
۰
آقا معلم
آقا معلم
نوشته های یه معلم دور افتاده ...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید