ویرگول
ورودثبت نام
رویای مهاجر
رویای مهاجر
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

سایه:


گاهی گمان می کنم جهان بی عشق بی خطر است

گمان میکنم نهراسیدن از فردای بی او چه دلنشین است

چه دلچسب است برای خود زندگی کردن

بی تفاوت از خلق جهان

بی دغدغه از رفتن ها و امدن ها به امید وصال و درد فراق

خزیدن به گوشه دنج تنهایی و آرامش ابدی در زیر سایه این چرخ گردون

اما به راستی جهان بی عشق بی خطر است؟

محبوبم جهان بی تو برایم قفسی بیش نیست

بی تو هر لحظه نفس کشیدن مرا عذاب بودن است

بی تو هر لحظه مرا بیم شکستن است

لال شود زبانی که جهان را بی عشق زیبا خواند

کر شود گوشی که جز نوای عشق و وصالی نوایی شنود

کور شود چشمی که جز زیبایی رخ یار و جمال معشوق تصویری بیند

محبوبم من جهان بی خطر را به بهایی مفت میفروشم.


ادبیدلنوشتهشعرجدیدسایه
﮼من‌مهاجرم‌از‌رویایی‌به‌رویای‌دیگر… ﮼دلنوشته‌های‌رویای‌مهاجر?
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید