گفت دلم برای خودم هم تنگ شده است چه برسد ک بتوانم برسم به یاد تو..
بغض ترکیدو اشک سرازیر شد؛چه زیبا گفت،دلم برای خودم تنگ شده است اما در کنار تو
در کنار تو آرام سر بر روی شانه ات در کنار تو نازی بود در درون سینه ام
و حال مانده است نازیو به دنبال شانه ای میگردد
ولی خب چطور میشود شانه اش باشدو به یاد تو بگریم
من بدنبال آینده ای آزاد میگردم به دنبال آینده ای آباد میگردم
او هم بیاید،بعد از گریه و آرامش هزاران بار دور سرش طواف گویان میگردم
و این تنها بهانه من برای ادامه راه است.