«بی تو، شب تا صبح بی تابیم را به رخ چشمانم و صبح تا شب چشمانم را به رخ بیتابی میکشم
عجب جنگ نابرابریست میان من و من
چه زجر آور است زندگی کردن در عدم
راستی، خواب هم چشمانش را به تو دوخته است
او هم نمی آید»
دی ماه سال ۹۸ بود، در عالم نوجوانی و دغدغه های مربوط به آن دوران که هنوز هم تاثیراتش بر من پابرجاست این متن را نوشتم.
البته هنوز هم بزرگترین مشکل همان خوابیدن است.منتها با دغدغه هایی شاید متفاوت با بی خوابی و درد های ذهنی و بدنی ناشی از آن را روزها را یکی پس از دیگری سر میکنم.