«اندر احوالات حکمرانی در یکی از کشورهای خاورمیانه که برای اینکه آبرویش نرود نام نمیبریم»
میگن وسط شهر چاهی بود که هی ملت میوفتادن توش زخم و زیلی میشدن.
بالاخره روئسا و مدیران شهر جلسهای میگیرن تا واسه این مشکل یک راه حل پیدا کنن. ???
تو جلسه یکی از مهندسا پا میشه میگه: یافتم! ? ما یه آمبولانس میذاریم بغل این چاه تا هر کی افتاد توش آمبولانس سریع ببردش بیمارستان!!!
حضار همه کف میزنن و هورا میکشن و فریاد آفرین، آفرین، آفرین، ایول، دمت گرم سر میدن!!! ???
یه مهندس دیگه پا میشه میگه: الحق که همتون نفهم هستین!!! ?? آخه اینم شد راهحل؟!
حضار میگن خوب تو میگی چیکار کنیم؟؟؟ گر بهتر میزنی بستان بزن!
مهندسه میگه: بابا تا اون آمبولانس طرفو برسونه بیمارستان بدبخت تو راه جون داده. پس ما باید یه بیمارستان کنار این چاه بسازیم که همه سریع بهش دسترسی داشته باشن!!!
روئسا و مدیران شهر خیلی حال میکنن و احسنت میگن و کف میزنن و سوت میکشن و تشویقش میکنن و هورا میکشن و خدا را صد هزار بار شکر میکنن که ایول بابا تو دیگه کی هستی و چه مخی داری!!! ? ???
این وسط یهو یه مهندس دیگه پا میشه میگه: آخه اینم شد راه حل؟ ?? این همه خرج کنیم یه بیمارستان بسازیم کنار چاه که چی بشه؟ کدوم آدم عاقلی چنین کاری میکنه؟ کی میاد به خاطر یه چاه بیمارستان بسازه؟!
حضار تعجب میکنن و بهش میگن: خوب تو میگی چکار کنیم؟؟؟
مهندسه میگه: بابا این که واضحه، ما این چاهو پُر میکنیم و میریم نزدیک یه بیمارستان یه چاه جدید میزنیم!!! ??