در سال ۲۰۰۹ میلادی، یعنی حدود ۱۵ سال پیش، تینا سیلیگ استاد دانشگاه استنفود دانشجویانش را به ۱۴ تیم تقسیم کرد. تینا به هر کدام از این گروهها یک پاکت داد که در آن ۵ دلار بود. ۵ دلار برای بذر سرمایه. در واقع اولین پولی که به یک استارت آپ داده میشود تا روی مفهوم ایدههایش کار کند و معمولا مبلغ کمیست.
هر کدام از تیمها تا پنج روز وقت داشت که هر چقدر دوست دارد صرف برنامهریزی کند. دکتر سیلیگ به تیمها گفته بود:
مبتکرانه فرصتها را شناسایی کنند
از منابع محدودی که دارند استفاده کنند
پیشفرضها را به چالش بکشند
خلاق باشند
تیمها هنوز نمیدانستند که فقط پنج دلار دریافت کردهاند. و البته اگر پاکتهایشان را باز میکردند فقط دو ساعت وقت داشتند تا هر چه میتوانند سود بدست بیاورند. و روز دوشنبه سر کلاس هر تیم سه دقیقه وقت داشت تا طرح خود و نتیجه اجرایش را ارائه کنند.
سال ۲۰۰۹ با پنج دلار کار خاصی نمیشد کرد. میشد دو تا قهوه خرید یا پودر آبمیوه خرید و لیموناد درست کرد یا رفت بلیط بخت آزمایی خرید. سیلیگ میگوید «بیشتر دانشجویانم راههایی فراتر از پاسخهای معمولی پیدا کردند. آنها چالش و موضوع پروژه را جدی گرفتند و پیشفرضهای معمولی را به چالش کشیدند و گزینههای جدیدی را کشف کردند تا بیشترین ارزش ممکن را تولید کنند.»
🔸 یک گروه اجناس ارزان قیمتی را از یک حراج خرید تا دوباره آنها را بفروشد.
🔸 یک گروه یک ایستگاه دوچرخه سواری راه انداخت و در ازای دریافت یک دلار تایر دوچرخهها را باد میکرد. دانشجویان استنفورد آنقدر از خدمات این گروه راضی بودند که گروه خیلی زود قیمتگذاریش را از قیمت ثابت یک دلار به «هر چی راضی هستی» تغییر داد و درآمدش به شدت افزایش پیدا کرد. درباره این گروه دکتر سیلیگ میگوید «آنها را از فیدبک مشتریان در زمان حال استفاده کردند و استراتژی خود را در حال کار تغییر دادند.»
🔸 تیم دیگر در رستورانهای پرمشتری جا رزرو کرد و این رزروها را دوباره به کسانی فروخت که نمیخواستند منتظر جا در رستوران باشند. این گروه هم استراتژی و ساختار تیمش را سریع بر اساس فیدبک خریداران تغییر داد. پسرها در شهر بدنبال رستورانهای خوب می رفتند و جا رزرو میکردند و دخترها رزروها را میفروختند. مشتریان بالقوه به راحتی از پسرها جای رزرو شده را نمیخریدند. این تیم همچنین فهمید که خرید و فروش رزرو در رستورانهایی که پیجر دارند راحتتر است زیرا به مشتریانی که نمیخواهند منتظر بمانند دادن یک پیجر مثل دادن یک تضمین برای زودتر رسیدن به میزشان بود. ضمن اینکه این مشتریان پیجر خودشان را به دانشجویان میدادند که باعث میشد آنها فرصت دوباره برای فروختن رزرو جدیدی داشته باشند.
دو پروژه آخر صدها دلار درآمد و ارزش افزوده تولید کردند، ولی برنده نشدند.
🔸 اعضای این تیم بجای فکر کردن به پنج دلار و اینکه چطور میشود بیشترش کرد به کل پروژه فکر کردند. آنها بجای استفاده از پنج دلار برای خرید و فروش یا استفاده از دو ساعت برای ارائه خدمات به این نتیجه رسیدند که مهمترین دارایی آنها سه دقیقهایست که برای ارائه در برابر همکلاسیهایشان دارند.
در نتیجه آنها سه دقیقه خودشان را به مبلغ ۶۵۰ دلار به یک شرکت محلی فروختند که میخواست دانشجویان مهندسی استنفورد را جذب کند. و به این ترتیب یک نرخ بازگشت سرمایه ۱۲۰۰۰ درصدی را محقق کردند. سیلیگ مینویسد «آنها باور کردند که یک دارایی بسیار ارزشمند دارند که بقیه گروهها متوجهش نیستند».
در نگاه اول پنج دلار تنها دارایی تیمها به نظر میرسد. دو تیم به داراییهای خود دو ساعت فرصت فعالیت را هم اضافه کردند. ولی این تیم سوم بود که پرسید پرارزشترین دارایی از سه گانه: پنج دلار، دو ساعت، و سه دقیقه ارائه کدام است. و البته از این طرز تفکر غیرخطی نتیجه هم گرفت. همیشه باید فرض اولیه را درست تعریف کرد.
اصل گزارش را به زبان انگلیسی در Inc. بخوانید.
منبع: علی دادپی
یک پیشنهاد برای تنظیم روابط با کشور بیچشم و روی لبنان
برسد به دست ذوبشدگان ولایتِ مقیم فرانسه و هلند
هر چیزی به این خبر اضافه کنیم به آن لطمه زدیم
علم و شبهعلم؛ چرا اینها از علم سر در نمیآورند؟
افسانه «ایرانیانِ باهوش» از کجا آمده است؟
سیل دارد همه چیز را میبرد، دانشگاه را هم.
آیا ایران امکان «چین اسلامی» شدن را دارد؟
آلودگی هوا چه ربطی به قیمت دلار داره؟