وحید حاجیپور - در میان تمام مدیران نفتی پیش و پس از انقلاب اسلامی، تنها یک مدیر را میتوان یافت که در هر دو دوران عضو هیئت مدیره شرکت ملی نفت بوده باشد؛ قباد فخیمی نویسنده کتاب ۳۰ سال نفت ایران متولد سال ۱۳۱۲ در شهر همدان است. خانواده او ساکن آبادان بودند تا او در سال ۱۳۳۰ به آموزشگاه فنی آبادان برود و فتح بابی باشد برای نفتی شدن او. فخیمی سالها در پالایشگاه آبادان و مدیریت امور بینالملل شرکت ملی نفت فعالیت میکرد تا یکی از پایهگذاران فعالیتهای بینالمللی صنعت نفت باشد. او و پرویز مینا همکاری نزدیکی با هم داشتند و تمامی فعالیتهای سرمایهگذاری شرکت ملی نفت در خارج از کشور و همچنین فعالیتهای مشترک بینالمللی به فخیمی سپرده شده بود.
در بخش نخست گفت و گوی ميزنفت با مهندس فخیمی به موضوعات درون شرکتی در سالهای پیش از انقلاب پرداخته شده است که دارای نکات جالب و قابل تاملی است بویژه موضوع آموزشگاههای فنی و دانشگاه صنعت نفت. درباره مهندس فخیمی بیشتر خواهیم نوشت اما مطالعه این مصاحبه را به تمامی علاقهمندان موضوعات تاریخی نفت ایران توصیه میکنیم.
آقای انتظام فردی خوشنام بود و زمانی برکنار شد که از هزینههای بالای خرید تسلیحات انتقاد کرد. شاه هم خوشش نیامد و وی را برکنار کرد و اقبال را جایگزین وی کرد. در ماههای نزدیک به پیروزی انقلاب که اوضاع به هم ریخته بود از وی دعوت شد تا به وضعیت حاکم سر و سامانی دهد، ایشان قبول کردند و مدتی حضور داشتند ولی به دلیل کهولت سن استعفا دادند.
به هر حال در سال ۱۳۴۲ چون آقای انتظام انتقادهایی را از سیاستهای کشور مطرح کرده بودند پس طبیعی بود شاه یکی از یاران وفادار خود را برای شرکت ملی نفت برگزیند.
رابطه دکتر اقبال با شاه رابطه صمیمانهای بود بطوری که خود شاه گفته بود همه اطرافیان من مثل اقبال وفادار نیستند، بعضی از اشخاص مانند شریف امامی و... در کردارشان تغییر حاصل میشود و باید خیلی مواظب آنها بود مخصوصاً در زمان بحران. شاه شاید دکتر اقبال را به عنوان یک کارشناسِ نفتی قبول نداشت ولی بشدت به وفاداری او اعتقاد داشت، البته رابطه آقای اقبال با آقای فلاح بسیار خوب بود و در دورهای هم با یکدیگر همکلاس بودند. آقای اقبال بار اولی که به آبادان آمد به همراه دکتر فلاح آمده بود و آنجا در حضور همۀ ما - اعضای هیئت رئیسه کانون مهندسین - گفت من به امید دکتر فلاح به نفت آمدم و یکی از دلایلی که این پست را قبول کردم وجود ایشان در صنعت نفت است.
بنابراین تا مدتها با هم خوب بودند ولی از نظر نفت، دکتر فلاح یک شخصیت برجستۀ بینالمللی بود و شاه ارتباطات خصوصی و محرمانهای با وی داشت، بنابراین برنامههایی که برای تغییر روش یا سیاستهای جدیدی که در سر داشت ابتدا با دکتر فلاح در میان میگذاشت و اگر خوب بود به شرکت ملی نفت انتقال مییافت.
دوران مدیریت اقبال در نفت ۱۳ سال بود که من همیشه این ۱۳ سال را به دو قسمت تقسیم میکنم. در ۶ سال نخست چون به مسائل نفت آگاهی نداشت و از طرف دیگر با شاه رابطه بسیار نزدیکی داشت و مورد اعتماد وی بود چندان با نفتیها سازگار نبود. آقای اقبال در ۶ سال نخست خود تصور میکرد شرکت ملی نفت و کارکنانش از مزایای زیادی برخوردارند بنابراین محدودیت را در پیش گرفت. معتقدم در آن مدت ۶ سال شرکت ملی نفت از کارفرمای درجه اول ایران به کارفرمای بیست و هفتم تنزل پیدا کرده بود که پس از سپری شدن این مدت آقای اقبال متوجه قضایا شد و سعی کرد از آن به بعد گامهایی را برای نفتیها بردارد. البته رقبایی مانند آقای هویدا هم داشت که مانع برنامههایش میشدند، آن دوران ۶ سال نخست موجب شده بود کارکنان از او فاصله بگیرند ولی از نظر شخصی انسانی سالم و خوبی بود. مدت ۱۳ سال در یک خانۀ قدیمی شرکت ملی نفت در شمال تهران زندگی میکرد و بنده یکی دو دفعه به آن خانه رفته بودم و خانه واقعاً کهنه و قدیمی بود و حتی وسایل بهداشتی آن تعمیر نشده بود. همسرشان هم فرانسوی بودند.
اقبال در دوران دوم خود سعی فراوانی کرد با کارکنان صنعت نفت ارتباط بگیرد ولی چون گروههایی مانند آقای هویدا، آقای انصاری و غیره پیدا شده بودند نتوانست پیشرفت خیلی زیادی در بهبود وضع کارکنان ایجاد کند ولی واقعا تلاش خود را کرد.
آقای هویدا آن زمان که شخصیت برجسته و درجه اولی نبود، وی مدیر امور اداری و عضو حزب ایران نوین بود که وقتی رئیس حزب ایران نوین را ترور کردند آقای هویدا رئیس آن حزب شد و بعد از آنجا به عنوان نخستوزیری انتخاب شد؛ چون نخست وزیر رئیس شورای عالی نفت هم بود قاعدتا رئیس دکتر اقبال شده بود و عدۀ زیادی میگفتند این کار یک دهن کجی به دکتر اقبال بوده ولی کلاً به نظر آقای هویدا یک آدم غیرعادی و با برنامهریزیهای عجیب و غریب بود.
مثلاً یک پروژهای در دست داشتیم به نام پروژۀ پالایشگاه سنگال و ایشان برای خودنمایی و برای نزدیکی به فرح یک قراردادی از طریق سازمان برنامه با دولت سنگال منعقد کرده بود که در این کشور پالایشگاه بسازند و یک بودجه ۲۰۰ میلیون دلاری هم در کنارش برای آنها تهیه کرده بودند. با تمام قدرت فشار میآورد این کار عملیاتی شود هر چند این پالایشگاه اقتصادی نبود و کاری که در سنگال میکردند غیرعادی بود، ملکه را به سنگال بردند تا کلنگ ساختمان را بزند. از این کارها میکرد تا ما را مجبور کند آن طرح را به نوعی بپذیریم ولی من که مسئول پروژههای خارج از کشور شرکت ملی نفت بودم، بشدت با آن مخالفت کردم، یک روز در مجلس شدیداً به من حمله کرد، به من گفت شما آبروی ایران، شاه، ملکه و شرکت ملی نفت را بردید! شما نشان دادید شرکت ملی نفت نمیتواند یک پالایشگاه هم بسازد.
به یاد دارم همۀ سازمانها و همۀ شرکتها یک روز در هفته گزارشاتشان را جمع کرده و رئیس سازمان آن را نزد شاه میبرد، شاه هم مطالعه میکرد یا رد میشد یا تایید. روزی که پروژههای شرکت ملی نفت با دکتر اقبال نزد شاه میرفت روز چهارشنبه بود و بنده هم تصمیم گرفتم آن گزارش را جزء گزارشاتی که روز چهارشنبه میرود بدهم. شاه پس از مطالعه گزارش گفته بود طبق نظر کارشناسان عمل شود، یعنی حتی حرف آقای هویدا حرف بیخودی بود. به همین علت در همان مرحله طرح پروژۀ سنگال متوقف شد. پروژههای زیادی مثل پروژه آکسیدنتال و... آغاز شد ولی به دلیل مخالفت کارشناسی ما متوقف شد.
آمدن وی به نفت را «کودتا» در شرکت ملی نفت میدانم. وی زمانی آمد که دیگر آثار گرفتاریهای اقتصادی و یک نمونههای کوچکی از نارضایتی مردم پیدا شده بود، وی تغییرات عجیب و غریبی در شرکت ملی نفت ایجاد کرد. دو مدیر سرشناس شرکت که سالها کار کرده بودند و خیلی به صداقت و درستی معروف بودند را برکنار کرد. یکی دکتر مینا و یکی دکتر محمدعلی نابغ که رئیس امور اکتشاف و استخراج نفت بود، هر دو قائم مقام مدیرعامل بودند ولی آقای انصاری هر دو نفر را برکنار کرد و به جای دکتر نابغ، فرخ نجمآبادی را آورد و به جای پرویز مینا، حسنعلی مهران رئیس سابق بانک مرکزی، یعنی به کلی سازمان عملیاتی شرکت را متوقف کرد. اصلاً باور کردنی نبود که شاه استعفا و برکناری دو کارشناس طراز اول بینالمللی ایران را قبول کند ولی مانند آب خوردن قبول کرد هرچند که دستور داد آنها را اذیت نکنند.
مجموعا ۳ پالایشگاه صادراتی مطرح شده بود بیشتر آنها با دخالت سایمن وزیر انرژی آمریکا و دونالد رامسفلد معاون وزیر دفاع آمریکا به شکست انجامید. از میان این پالایشگاهها، پالایشگاه صادراتی آمریکا و پالایشگاه صادراتی ژاپن که نخست وزیر وقت ژاپن بشدت پشتیبان آن بود به مراحل خوبی نزدیک شده بود. حتی با دکتر اقبال ملاقات کرد و در حضور وی گفت این پروژۀ ملی ژاپن است ما با تمام قدرت پشت این پروژه خواهیم بود.
پروژه ژاپن منتظر نهایی شدن ساخت پالایشگاه صادراتی شل آمریکا بود تا اگر آن پروژه به مرحلۀ نهایی برسد ژاپنیها جلو بیایند و بقیه امور طرح پالایشگاه خود را به پیش ببرند. ژاپنیها آمدند و رفتند ولی به مراحل بزرگ و جدی مانند شرکت شل آمریکا منجر نشد، علتش هم این بود که شرکت شل آمریکا در همان زمان یک پیشنهاد دیگری به ما داد که تمام تاسیسات شرق آمریکا که ۳۵۰ هزار بشکه در روز مصرف نفت داشت و چندین هزار جایگاه فروش نفت را شامل میشد را در دست بگیریم؛ ما علاقمند بودیم با یک شرکت معتبر آمریکایی در آمریکا بتوانیم یک کاری انجام بدهیم.
بنابراین واقعاً خیلی خیلی باعث خوشحالی گروه ما بود به طوری که تمام وقت و سرعت کار دنبال این بودیم که این پالایشگاه صادراتی آمریکا به نتیجه برسد و خوشبختانه چون اشخاص شرکتکننده از طرف شل خیلی متخصصین خوبی بودند فرصت مناسبی بود، مدت یکسال تمام به این کار ادامه داده بودیم و هر ماه گزارشات پیشرفت کار را به دو طرف یعنی هم به شرکت ملی نفت و هم به شرکت شل ارائه میکردیم تا اینکه کار به مرحله قرارداد نهایی رسید.
رسم ما این بود که همیشه به طرف خارجی میگفتیم اول هیئت مدیره شما امضاء کند و بعد ما قرارداد را به هیئت مدیره نفت میبریم تا مصوبه را دریافت کنیم. این شرایط درست در بحبوحۀ بالا رفتن قیمت نفت بود، آقای ویلیام سایمون وزیر انرژی آمریکا و ضمناً وزیر خزانه داری آمریکا، یک آمار و اطلاعاتی راجع به کمبود مواد نفتی در آمریکا داده بود، شاه هم جوابهایی داد و در آخر هم هویدا وارد داستان شد، هویدا سایمون را متهم کرد که او مغز ندارد و از داخل کلاهش حرف میزند. در حالی که این پروژۀ نهایی شده و همۀ ما و همکاران آمریکاییمان پاراف کرده بودند به یکباره هیئت مدیره شرکت شل با اجرای این پروژه مخالفت کرد؛ ما همه متحیر شده بودیم. در حالی که پالایشگاه صادراتی به نتیجه رسیده بود به خاطر اختلافات شاه و سایمون، به شرکت شل دستور داده شد که حق امضای این قرارداد را ندارید. وقتی این قرارداد متوقف شد پشت سر آن قرارداد ژاپنی هم متوقف شد.
ما یک پیشبینی کلی کرده بودیم که تصور میکردیم اگر بتوانیم ۲۵ درصد صادرات نفت ایران به صورت پروژههای همکاری در پالایش و فروش انجام شود مطلوب است. اگر امکان صادرات برای ما پیش بیاید، از طریق همکاری با کشورهای دیگر و سرمایه گذاری آن را در کشورهای دیگر انجام بدهیم که اگر با پالایشگاه شل موفق میشدیم این کار را به جلو ببریم در مجموع ۶۰۰ هزار بشکه فقط با شل به پیش میبردیم زیرا یک پروژه ۳۵۰ هزار بشکهای در شرق آمریکا داشتیم و یک پروژه ۲۵۰ هزار بشکهای در بوشهر. البته اگر آن انجام شده بود حتما با ژاپن هم انجام میشد و سرمایه گذاران دیگر هم میآمدند.
نه؛ مثلا در مورد پالایشگاه صادراتی شل از بانک مرکزی خواستیم که برای سرمایهگذاری کمک کند اما مسئولان این نهاد گفتند پول نداریم. به خاطر دارم به اتفاق نماینده شرکت شل به بانک مرکزی رفتیم که نماینده بانک مرکزی خیلی عذرخواهی کرد و گفت ما تنها چیزی که در بودجهمان وارد کردیم حق سهم NIOC در آن پالایشگاه است و برای وام چیزی در نظر نگرفتیم.
نه؛ صددرصد باید در مرکز مملکت باشد و در مرکز محل بازرگانی و در مرکز ارتباطات جهانی؛ بنده کاملاً طرفدار این موضوع هستم ولی معتقدم دانشگاه نفت باید در جنوب بماند؛ در مورد نظر آقای زنگنه که سیستم استخدام کارکنان را تغییر و دانشکده نفت را از آبادان به اهواز انتقال داده باید بگویم اثر منفی آن بیشتر از چیزی است که میشود آن را تصور کرد.
کلاً با توجه به تصمیم گیریهای کلی که شاه انجام میداد به ضرر شرکت ملی نفت بود، شاه بصورت جزئی وارد مسائل نفت نمیشد و بیشتر بصورت کلی دستور میداد. البته در برخی موارد مثل همین تزریق گاز بشدت از تصمیم گیریهای کارشناسی شرکت ملی نفت استقبال و از آن حمایت می گرد. در مباحث کلی بعضا شرکت ملی نفت از مسیر تصمیم گیریهای تحقیقی و فنی و مهندسی شده خارج میکرد و وابسته میشد به اینکه شاه چه دستوری میدهد و چقدر باید از اینجا صادر شود، بود یا نبود باید انجام میشد.
این تبعات خوبی نداشت زیرا دخالتِ زیادی میشد و همین هم آفت نفت شد. به حرفهای ما هم توجهی نمیشد و وقتی آقای دکتر اقبال فوت کرد و آقای هوشنگ انصاری جایگزین ایشان کردند وضعیت بدتر شد. آقای هوشنگ انصاری بیزینسمن درجه یک بود و فضای نفت را نمیدانست بنابراین وی دو قائم مقام با خودش آورد که هیچ اطلاعات نفتی درستی نداشتند. او میخواست نفت را به شیوه خودش اداره کند خرید و فروش هتلها، اوین، نوشهر، جزیره کیش و ... مسائلی از این قبیل بود که داستانش مفصل است.
من یادم نیست ولی شرکت نفت برنامههایش را تنظیم میکرد بعد از اینکه بودجه را به تصویب شاه میرساند هر چه بودجه بود تامین میکرد. به صورت ۱۰ یا ۱۴ درصدی نبود.
نه دقیقاً نمیدانم ولی بالای ۲۰ هزار نفر بودند در سراسر ایران.
آموزشگاه نفت یکی از امتیازاتی بود که رضاشاه در قرارداد ۱۹۳۳ که انگلیسیها امتیازات زیادی اخد کرده بودند گرفته بود. این قرارداد آنها را متعهد کرد یک آموزشگاهی در ایران تاسیس و این آموزشگاه و دانشکده نفت هم در آن زمان درست شد و بودن این دانشکده با روشهای استخدامی که داشت اشخاص را استخدام میکرد و به آنها حقوق میداد، دو خاصیت خیلی فوق العاده داشت یکی در سراسر ایران در خانوادههای مختلف که جوانان باهوش، زرنگ و درس خوان داشتند ولی درآمد مالی نداشتند که بتوانند در دانشگاههای تهران درس بخوانند این فرصت را فراهم میکرد که در این کنکور شرکت کنند و اگر موفق شدند و وارد این دانشکده شدند خانه و حقوق مختصری در حدود آن زمان ۱۵۰ تا ۲۰۰ دلار دریافت میکردند و بنابراین بهترین مغزها از سراسر ایران تا آنجایی که ممکن بود بخصوص از شهرهای دورافتاده در آنجا جمع میکرد. این افرادی که قبول میشدند از روز اول کارمند شرکت بودند، سال اول تمام روز کار میکردند و ۴ سال بعد لیسانس را میگرفتند نیمی از سال درس میخواندند و نیمی از سال به پالایشگاه یا مناطق نفتخیز میرفتند که من خودم هم یکی از آنها بودم.
من تجربیات اصلیام را در همان ۴ سالی که در آن دانشکده بودم به دست آوردم، نظم و مرتب بودن در آن دوران نهادینه شده بود و همه با علاقمندی و آرامش فعالیتهای خود را دنبال و بعد هم عادت میکردند الان که آقایان دانشکده را به اهواز بردند - که به نظر من خیلی اشتباه بوده - آن امکانی که دانشجو در طول تحصیلش ۴ ماه کار کند، ۴ ماه درس بخواند، از بین رفت یعنی هم قابلیت علمی و هم قابلیت فنی دانشجویان کمتر شده است، حالا با کاری که آقای زنگنه کرده، نظر خوبی به برنامه ایشان ندارم.
جوانان باهوشی که در شهرهای کشور هستند ولی درآمد خانوادگی ندارند که بتوانند بیایند، هیچ کدام از آنها دیگر دسترسی به این دانشکده ندارند که در اهواز خانه اجاره کنند تا بتوانند درس بخوانند، یعنی یک لطمۀ بزرگ به نیروی تحصیلی جوانانی که میخواهند در شرکت نفت استخدام شوند وارد میکند، یعنی آنجا میشود مانند یک دبیرستان معمولی و بعد از اینکه لیسانس گرفت یا شرکت نفت استخدام میشود یا نمیشود. بستن دانشگاه آبادان مانند این است که دانشگاه آکسفورد را یکدفعه ببندید یا دانشگاه آکسفورد را به یک شهر دیگر ببرد ، خب معلوم است آن دانشگاه دیگر آکسفورد نیست بلکه یک دانشگاه دیگری است. آن مشعلهایی که در اطراف دانشکده آبادان میسوخت مانند یک قوت نیروبخش برای بازرگانان و کارکنان شهری و کارکنان صنعت نفت بود که منازلشان در اطراف پالایشگاه قرار داشت، بچههایی که آنجا رفت و آمد داشتند یک اتاق به آنها میدادند و وسایلشان را برای آنها فراهم میکردند که بتوانند خودشان یک زندگی مجردی را اداره بکنند با حقوق کمی که میگرفتند و بعد نزدیک دانشکده بودند و در فصلهای مشخص یا تابستان میتوانستند بروند پالایشگاه کار بکنند، اصلاً یک سیستم فوقالعاده بهرهوری وجود داشت و من بیشتر اطلاعات فنیام را در همان دوره که در پالایشگاه شیفت کار میکردم به دست آوردم.
بعد از انقلاب تمام حقوقها را ۵۰ درصد کم کردند، حقوقهای بازنشستگان را هم کاهش دادند، حقوق بنده که یک کارمند بودم و پست مدیریت هم داشتم با یک آدم کارگر معمولی که آنجا کار کرده بود یکی بود زیرا حقوقها را بر حسب سنوات استخدامی یکی کرده بودند حقوق من آن موقع ۱۰ هزار تومان بود که البته مالیات هم به آن تعلق میگرفت.
پینوشت: بخشهایی از مصاحبه حذف شدهاند.