زمانی که این را می نویسم دردی در جسمم در جریان است.
مدت سه روز است که گوش سمت راستم درد می کند، انگاری که پدر کشتگی دیرینه با من دارد!...
منی که کلی به او توجه میکردم ...حتی دو روز قبل از شروع درد سه تا گوشواره مرواریدی و نگین دار برایش گرفتم تا زیباتر جلوه نمایی کند و خودی بین بقیه اعضای بدنم نشان دهد.
حتی دو هفته قبل تر از آن برایش هنسفری خریدم آن هم دوتا....که خدای ناکرده اگر یکی از آن ها پاره شد دیگری جایگزینش شود تا شب ها صدای کسی را که دوست دارد را برای دقایقی اندک بشنود و مخدر روح و روانش باشد...
میدانی دوست من این را میخواهم برات بگویم ، توجه زیاد به گوش و انگولک کردن آن درد برایت می آورد آن هم درد عفونی تب آور....
باید مراقبشان بود که آنقدر آهنگ های شادمهر عقیلی را گوش ندهند...و اشک چشمان طفل معصوم را در نیاورند...
شاید مشکلشان با هنسفری هاست !..
اما این به من مربوط نیست
من گوش هایم را تا ابد دوست دارم
حتی اگر مریض میشوند و قهر میکنند و و آنقدر از این عفونت تب میکنی که انگار عاشقی!...
ای کاش میشد ، چشم های بقیه اعضای بدنم را میبستم که این بدآموزی ها را یاد نگیرند...
به خصوص قلبم که این روزها عجیب دارد ضربان میزند.