داستان در مورد مردی است که یک توله ببر! داشت. ببر با اینکه جثه کوچکی داشت به هنگام گرسنگی با غرشهای خود مرد را میترساند. ذات درنده ببر باعث میشد مرد بلافاصله به فکر تهیه غذایی برای او بیافتد.
خوردن غذا باعث میشد ببر آرام بگیرد و درنتیجه خیال مرد تا مدتی آسوده بود اما اتفاق دیگری هم در حال رخ دادن بود.
با خوردن غذا بَبر روزبهروز بزرگتر و قویتر میشد.
این وضعیت مدتی ادامه داشت. هر روز بَبر گرسنه میشد و با غرش خود صاحبش را وادار میکرد به او غذا دهد تا سرانجام روزی فرا رسید که این بَبر تبدیل به یک موجود بزرگ و درنده شد.
مرد هرآنچه بهعنوان غذا داشت به ببر میداد تا او آرام بگیرد و سروصدا نکند تا روزی فرا رسید که دیگر چیزی نداشت تا به ببر بدهد.
ببر خشمگین شد و مدام غرش میکرد و مرد که غذایی نداشت، وحشتزده به او نگاه میکرد.
سرانجام ببر گرسنه تصمیم گرفت خود آن مرد بیچاره را به عنوان غذا بخورد.
افکار منفی ما هم مانند همین ببر هستند!
وقتی میخواهید کاری انجام دهید این افکار شروع به سروصدا و غرش میکنند شما هم برای آرام کردن آنها هرکاری را که به شما میگویند انجام میدهید.
مثلاً تصمیم میگیرید جلوی جمع سخنرانی کنید، بلافاصله افکار منفی شروع به سروصدا میکنند: "تو نمیتونی. بقیه مسخرت میکنند. اصلاً تو چه حرفی برای گفتن داری؟! اون دفعه که گند زدی. پس بیخیال سخنرانی شو و در خانه بمان"
ببر با خوردن غذا مدتی آرام میشد اما بزرگتر و قویتر هم میشد. افکار منفی هم اگر به حرفشان گوش دهید آرام میشوند اما بزرگتر و قویتر هم میشوند.
هرچه قویتر شوند زندگی شما را محدودتر و سختتر میکنند و از شما موجودی ضعیف میسازند تا درنهایت روزی فرا میرسد که بَبر افکار منفی زندگی شما را میبلعد!
ما نمیتوانیم افکارمان را نابود یا حذف کنیم. اما میتوانیم یادبگیریم بَبر افکار منفی را رام کنیم!
اگر شما هم نمیخواهید افکار منفی زندگیتان را ببلعند و به دنبال نقشهراهی برای رهایی از این افکار هستید پیشنهاد میکنم مقاله چطور از افکار منفی رها شویم؟ را بخوانید تا بتوانید ببر افکار منفی را رام کنید!