ساکت و آرووم میشی
خواب میشی، غرق میشی، سکوت ِ بی رنگ میشی
وحشی و سرمنگ میشی
معنیِ آخرِ "حجمِ سبز سهراب" میشی
اون وسط تیکه پاره های آسمون
ساعدای سبز پوش توی خزون
گم شدن تو نفسای کهکشون
داستان پری های مهربون
اشک های سرخ و زرد ... روی زمین.... کشون کشون
حافظای بی کتابِ دامنِ سفیدِ ابرا... پاچین پاچین
کمینِ پرچین های بی طنین
وسط گود پهلوونیِ زمین
خب من اینجا متن رو از آخر ماجرا به اول نوشتم. یعنی اول که میرسید دریاچه است، کجا دریاچه است؟ اینجا، سقالکسار، لاکان، همین رشت، گیلان خودمون.
دریاچه رو میرید جلو ( به شیوه خشکیزیان ? ) سمت جنوب شرقی دریاچه - اگر اشتباه نکرده باشم البته، میرید تو جنگل... سربالا و سر پایین و قلقل و غلطک بازی... تا یهو همه چی عوض میشه؛ برگه گمشده! میرسید اونجا.
واقعا هم گمشده. اصلا خوبه که گمشده! حاجی، جان خودم اصلنش آدم باس ی وقتایی گم شه!!
قطعا موقعی که من رفتم حجم آب پایین تر اومده بود ( همانطور که شما خوانندگان محترم در عکس ها مشاهده میفرمایید! )
بیست سی روز بعد از ما اینجا همه چیز زرد و قرمز و نارنجی میشد. زرد و قرمز و نارنجی و احتمالا با پرنده های کمتر. فقط 20-30 روز. تو 20-30 روز خیلی چیزا عوض میشه، تو 20-30 ساعت حتی. تو بگوو 20-30 تا پلک زدن!
نکته: تو جنگلش بلوط هست ? ( این آیکون فندق البته ? )؛ اما رفقا انبان شکم ها نگاه دارید! که قابل خوردن نیست. با خودتون هم نیارید لطفا. چون رطوبت داخلشون زیاده یهو میبینید لارو و پشه و حشره و تیرانوسوروس ?! از توش درومد دور از جونتون شد بلای جونتون
یک سرویس بهداشتی نه چندان دلچسب هم اونجا موجوده ( میدونم همتون محو در طبیعت و طبیعی زیستن و .... هستید و الان یک صدا میفرمایید سرویس بهداشتی چِنَه؟! ) اما خب، بنده باس بگم دیگه. ی چندتایی هم مغازه و سوپرمارکت و ... اون دور و برا هست.
پ.ن: قسمت باشه باز میرم. میرم یک شب مهتابی بمونم اونجا. کنار همین برکه. تو آغوش خوف و وحشت قشنگ جنگل. میرم که یک شبی گم شم!... تا که پیدایم کنی جانان من :)
پست های مرتبط قبلی:
حالتون خوش