عارف خسرو
عارف خسرو
خواندن ۷ دقیقه·۱۰ ماه پیش

یه موقه هایی

سلام

امروز 23 دیماه 1402 روز شنبه

----

سر کارم بودم رفتم یک چیزی رو سرچ کنم توی گول ویرگول رو دیدم . گفتم بیام یه سر بزنم نوشته های گذشتمو بخونم .

دو تا از پست های قدیمم رو پاک کردم . اون دوتای دیگم احتمالا پاک کنم .

گرچه یه حال و هوایی از قبل رو برام زنده میکرد .

ولی شخصیتی که الان داره تایپ میکنه زمین تا آسمون به 6 ماه پیشش فرق کرده چه برسه به اون موقع .

آره من بعد از نزدیک 15 سال وارد بزرگترین چالش زندگیم شدم .

به قدری سخت بود که بعد از اون هیچ کاری حتی صحبت با مهران مدیری هم برام دیگه سخت نیست .

زندگی یک تریپ ( سفر ) کامله . هر چیزی که اتفاق میفته خوب یا بد ، سخت یا آسون ، کثیف و چندش و آور یا باحال و خوب ، همه و همه بخشی از تریپه . از نظر من تریپ بد نداریم .

تماما تجربست . ما لحظه به لحظه در این زندگی در حال تجربه کردنیم . درست مثل همین لحظه همین نقطه از زمان که دارم تایپ میکنم . چه جالب من تماما توی این لحظه هستم . توی نوشتن عجیب تمرکز دارم درحدی که واقعا حتی دلم نمیخواد مشتری بیاد الان و بهش جنس بفروشم .

چیزی که مهمه اینه که آگاه بشی به همین لحظه . آگاه بشی به هرر کاری که داری انجام میدی .

یک ماجراجوییه به تمام معناست زندگی . دیروز با خودم فکر میکردم عجیب نیست که من به شخصیتایی مثل تام سایر و هولدن کالفیلد علاقه پیدا میکنم . چون اونام زندگیشون سراسر ماجراجویی در دل ماجراجویی بوده . حتی اگه توی داستان بودن . چون بلاخره همون داستان هم از پس یک ذهن گذشته و به صورت یک نوشته درومده .

نوشتن راز بزرگی هست که اگه کسی اون رو درک بکنه شاید بشه گفت که به مقصد رسیده .

از پیامبرا بگیر که همشون دینشون رو از طریق نوشتن تبلیغ کردن . شعرا ، تاریخ نویسا ( متاسفانه چون ذهنم خیلی جلو تر از نوشتم در حال حرکته ادامه این نتن رو فراموش کردم ) اها همین باعث شد یادم بیاد .

... موسیقی ها ، فیلم ها . همه و همه از طریق جادوی نوشتن خلق شدن .

هیچ اثر بزرگی رو پیدا نمیکنی که بدون نوشتن اتفاق افتاده باشه .

چند روز پیش برای بار سوم فیلم ممنتو کریستوفر نولان رو نگاه میکردم . من چون مشکل فراموشی توی حافظه ی کوتاه مدتم دارم ( البته نه به اندازه لئونارد شلبی کارکتر نقش اصلی ممنتو ) ولی خیلی از دلایل نتیجه نگرفتن هام به دلیل فراموشی هام بوده .

کلی از مشکلاتی که با خانواده داشتم به همین دلیل بود .

مدت زیادی رو من اذیت شدم چون نمیتونستم ثابت کنم یا بهتره بگم دلیلش رو نمیتونستم که چرا کاری نمیکنم و به طبع نتیجه ای هم نمیگیرم . میخواستم متوجه بشن که اینا دلیل بر تنبلی من نیست . من ادم تنبلی نیستم . بابام همیشه میگفت تو سخت ترین کار هارو انجام میدی ولی چیز های کوچیک رو نمیتونی . ولی یاد نداشت که به روش درستی این ایراد من رو واکاوی بکنه برای همین راحت ترین راه رو استفاده میکذد و اون هم تخریب شخصیتی که البته من دیگه خرده ای نمیگیرم چون هر کسی خودم تروما های خاص خودش رو داره و ما هر کدوممون فقط و فقط در درجه اول خودمون هستیم که باید خودمون رو بشناسیم . خودمون در درجه اول باید خودمون رو درک کنیم . وقتی ما هنوز به شناخت کافی از خودمون نرسیدیم چطور میتونیم از دیگران توقع داشته باشیم که مارو درک کنن .

این کلماتی که داره کنار هم چیده میشه کاملا در لحظه داره از دهنم میگذره و من سعی میکنم هیچ چیز رو از قلم نندازم .

متاسفانه به قدری وارد جزئیات و شاخ و برگ های جملاتم میرم که مبحث اصلی رو گم میکنم .

شاید دلیل فراموشی هام همینه . اره . ایول دقیقا . چقدر خوبه نوشتن .

کاملا درسته چون این ذهن نامحدوده و هر جایی میتونه بره برای اینکه بتونیم مبدا رو گم نکنیم باید یاد داشت کنیم .

چون این یک سفره که با ذهن داریم تجربش میکنیم و اگه نشونه گذاری نکنیم که از کجا اومدیم و مشخص نکیم الان وارد کدوم در شدیم ممکنه گم بشیم و ...

اره دقیقا برای همین همین الان هم روی میز من پر از برگس که توش نوشته دارم .

در درجه اول باید بنویسیم و بعد بهشون نظم و ترتیب بدیم .

درست از زمانی که نوشتن رو به طور جدی شروع کردم و هر روز هر چیزی که از ذهنم میگذره رو مینویسم دیگه بار سنگینی روی ذهن نیست برای به خاطر سپردنش و همش میاد روی برگه و ذهن سبک میشه . و فقط کافیه به نوشته هات اعتماد کنی . خیلی وقتا نوشته هامو میخونم باورم نمیشه که اینارو من نوشته باشم . اصلا یادم نمیاد بعضا .

اینطوری یک تقلب بزرگ میکنی توی حل این مشکل بزرگ که فراموشی هستش .

نمیدونید چقدر زجر اوره . من دردهای زیادی رو کشیدم . بعضا شبیه الزایمر میمونه .

ما باید راه های مقابله رو پیدا کنیم و اینکه فکر کنیم اونایی که الزامیر میگیرن ادم های متفاوتی با ما هستن سخت در اشتباهیم .

الان خفیفه و در کهن سالی در حدی شدید میشه که ممکنه دست به اقدامات غیرقابل برگشتی زده بشه .

چند ماه پیش به نقطه ی جالبی رسیدم . تک تک کارهام داشت دونه به دونه و با نظم و ترتیب انجام میشد . دلیلش هم اول نوشتن هامه کارهایی بود که باید انجام میدادم و بعدش به نوشته هام نظم و اولویت میدادم و بعد از اون به طور خیلی جدی شروع میکردم از اول لیست به دونه به دونه تیک زدن .

قسمت جالبش این بود که کار اول رو که تیک میزدم عطشم برای کارهای بعدی بیشتر میشد .

اها یه چیزی که میخواستم بگم و میون حرفام گمش کردم این بود که گفتم خانواده خیلی اذیت میشد از این مشکل من . فکر کن شما ذهن الزایمر طور داری ولی چون جوونی و بقیه این مشکل رو ندارن مدام سرزنشت میکنن که چرا همه چیز رو به یه ورت میگیره . بگم که حافظه ی بلند مدت من وحشتناک قویه .

یه بار بابا گفت تو همه چیزو به ت*خمت میگیری . امیدوارم این مطلب رو نخونه چون میگه من کی این حرف رو زدم .

بعد از خانواده یک نفر که دو سال باهاش توی یک رابطه بودم خیلی این موضوع اذیتش میکرد .

انگار چون ظاهر سالمی داره همه توقع دارن که از همه نظر هم بدون ایراد باشی . من نمیدونم چرا ادما دنبال یک انسان بی نقص هیتن و همیشه از نقص هاشون فراری .

در درجه اول بپذیریم که ما انسانیم و نقص هایی داریم اینطوری میتونیم دیگران رو اگه کاری خلاف میل ما انجام میدن رو کمی درک کنیم . لااقل با خودمون بگیم فلانی که فلان حرکتو زد شاید داره با مشکلی دست و پنجه نرم میکنه که ما ازش بیخبریم .

این مورد من شاید مهمترین دلیل جدایی ما بود .

چون این مشکلات دیگه رو بوجود میاورد .

اونم فکر میکرد که من اصلا فکر نمی کنم . اصلا حواسم نیست . فلان و ...

ولی یکبار حتی یکبار هم نیومد دستشو بندازه دور گردنم و سرزنشم نکنه .

من از یه جایی دیگه رد دادم . از یه جایی که تقریبا خودشناسی رو شروع کردم دیگه برام مهم نبود دیگران دربارم چی فکر میکنن . قرار نیست همه رو راضی نگه داریم . هر کاری هم نکنی یه عده ازت خوششون نمیاد و اون یه عده میتونه نزدیک ترین افراد زندگیت باشه . هیچ ایرادی نداره . اینو فراموش نکن اونی که دوستت داره حداقل سعی میکنه کمکت کنه . اونی که دوستت نداره مثل همین دختر خانوم به دلایل مختلف و با توجیهات خنده دار تلاش میکنه که بره . یه سری هام اونقدر اذیتت میکنن که خودم دمت رو بزاری رو کولت و در بری .

واقعا از بعضی از ادما نباید فاصله گرفت ، باید ازشون فرار کرد .

من نمیگم قطع ارتباط من میگم فاصله . و در زمان فاصله هاست که متوجه میشی که واقعا دوستت بوده کی داشته وقت گذرونی میکرده .

ایرادی نداره . مهم خودتی . کل دنیا دوست داشته باشن ولی تو خودتو قبول نداشته باشی همم فایده نداره .

اخییییییییش چه حالی داد .

تا متن بعدی که معلوم نیست کی باشه خدانگهدار


فراموشیرابطهعشقنوشتنذهن
نوشتن ؛ این یک رمزه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید