من فکر می کنم به خاطر ایدهالها و آرمانهایی که داشتم انقلاب کردم. در دورانی که زندگی فاخر و پیروی از مد همه جا رواج داشت؛ ایدهآلهایی مطرح شد که جذاب و دارای مولفههایی دلنشین بود. سادهزیستی ،کتاب خوانی، ساده پوشی و دوری از تجمل، کمک به دیگران و روشنگری ، تلاش برای برپایی عدالت اجتماعی و آزادی خواهی؛ که من شانزده ساله دلبسته این آرمانها شدم، به دیگران پیوستم و در انقلاب شرکت کردم.
من فکر می کنم کسانی که مردم را به انقلاب دعوت میکردند و سران انقلاب هم، ایدهآل و آرمان داشتند و به این ایدهآلها و آرمانها معتقد بودند. آنها برای دستیابی به مقام و منصب و موقعیت مالی و امکانات و رفاه بیشتر انقلاب نکردند؛ آنها دلبسته آرمانها بودند و آنقدر اعتقاد و ایمان داشتند که توانستند در قلب دیگران نفوذ کنند، تهییجشان کنند و انقلاب برپا کنند.
من فکر میکنم هیچ طرح و نقشهیِ از پیش تعیینشدهای برای برپایی انقلاب در ایران توسط کشورهای خارجی و ابرقدرتها طراحی و اجرا نشد؛ و اگر هم کارهایی صورت گرفت، بیشتر نقش کاتالیزوری داشت و نقش اصلی برعهده خود مردم و سران انقلاب بود.
من فکر میکنم شاه و پدرش هم هدفهایی داشتند و هم قصد داشتند کارهای زیادی از جایگاه پادشاه و صاحب اختیار مردم برای رسیدن به هدفهایشان انجام دهند؛ و البته کارهای زیادی هم انجام دادند: طرحهای زیرساختی و رفاهی بزرگی را اجرا کردند و منشاء خدمات زیادی شدند ولی آرمان نداشتند و اگر هم داشتند آنقدر به آرمانشان دلبسته نبودند که به خاطرش خطر کنند و پای آرمانشان بایستند.
من فکر میکنم شاه، هنگام انقلاب، در هیچ یک از طبقات اجتماعی حامی و طرفدار نداشت؛ اربابها و مالکان را از دست داده بود، با صاحبان صنایع و سرمایهدارها درگیر بود، و ارتش و فرماندهان آن را به بله قربانگوهای بیاراده و گوش به فرمانی تبدیل کرده بود که قدرت تصمیمگیری نداشتند. به همین دلیل در مقابل مردمی که آرمان داشتند و برای رسیدن به آرمانشان از هیچ چیزی نمیترسیدند، تاب مقاومت نداشت؛ چون نه خودش و نه اطرافیانش و نه هیچ کدام از کسانی که قدرت در اختیارشان بود آرمان نداشتند.
در شهر کوچک ما که تجارت برنج از دیرباز کسب و کار اصلی و معتبر تجار به حساب میآید؛ همیشه شنیده بودم که تاجرهای دیندار به هیچ عنوان هنگام تعیین وزن گونیهای برنج پای ترازو نمیایستند و مسئولیت وزن کردن را خودشان به عهده نمیگیرند و این برای من خیلی عجیب بود؛ تا اینکه خودم وارد تجارت برنج شدم و اولین باری که برای تعیین وزن نخستین محموله برنج ارسالی به تهران پای ترازو ایستادم متوجه شدم که چقدر این کار وسوسه کننده است و نادیده گرفتن 50 و یا 100 گرم وزن برنج چقدر سخت؛ از آنروز درک این کار تجار دیندار دیگر عجیب نبود.
در صدر اسلام، اولین مسلمانها آرمانخواه بودند، و از طبقات اجتماعی گوناگونی گرد هم آمدند و با مظلومیت تمام همه سختیها و رنجها را تحمل کردند و تا پای جان تلاش کردند و به هدف خود رسیدند تقریبن مثل همه ادیان دیگر. و بعدتر وقتی که موفقیت حاصل شد و حکومتی برپا شد با از بین رفتن آن مظلومیت؛ آرمانها هم به تدریج رنگ باخت و تجمل و تبلیغات و شعارهای پرزرق برق رنگ از روی همه آرمانها برد؛و شد آنچه نمیباید میشد. آرمان جای خودش را با شعار و تبلیغ عوض کرد.
این درست که ما نه به خاطر رفاه اجتماعی و اقتصادی، بلکه به خاطر آرمانهایی که به آنها دلبستیم انقلاب کردیم؛ در مظلومیت کامل و با کمترین امکانات و با همه وجود. این هم درست که ما هنوز هم، البته نه مثل گذشته و نه به آن تعداد، آرمانخواهیم، که اگه جز این بود تا الان شرایط دیگری رقم میخورد، ولی باید واقعبین باشیم و بپذیریم که بعد از گذشت چهل و دو سال و طی کردن ماجراها و حوادث و سختیها و ناملایمات بسیار، نه تنها هنوز به آرمانهایمان نرسیدیم بلکه متاسفانه فاصله زیادی تا رسیدن به آرمانهایمان داریم؛ و این را هم بپذیریم که در این مورد هیچ دشمن و عامل خارجی نقش اصلی نداشته و نمیتوانسته داشته باشه و اگر هم داشته نقشی کاتالیزوری بوده و نقش اصلی را خودمان داشتیم. به همین دلیل باید بررسی کنیم و ریشهیابی کنیم و در صدد رفع این مشکل برآییم و چه بهتر که در چهل و دومین سالگرد انقلاب به این مهم بپردازیم. فقط و فقط به یک دلیل، به یک دلیل خیلی مقدس؛ آرمانهای انقلاب.