ساد
ساد
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

سرخ، سفید

عکس: _golak_@
عکس: _golak_@


شاخه‌اى از گل‌هاى سفيد كوچك چيدم.

از دل دشتى بى‌انتها كه تا كوه‌هاى مه گرفته ادامه دارد.

هديه‌اى كه مادر در سرتاسر اين خاك برايمان پرورانده.

پاره‌اى از روح بكر و سرکش طبيعت را چيدم،

قطره‌اى از درياى وحدت را.

همان كه ما را به مقصد آخرمان فرا مى‌خواند،

به "او".

شايد اين يك شاخه، برگى از ذات من است.

ذاتى كه در دشتی از گل‌هاى وحشى، رام شده.

*

از چين دامن كوه، شقايقى چيدم.

گوهرى مخفى در گوشه ديگرى از روح طبيعت.

گوشه‌اى از ذات من.

جرعه‌اى از عشق.

شقايق، تجسّم عشق "او" بر خاكى‌ست كه آدم از آن زاده شده.

عشقى كه آدم را از زمين به "او" مى‌رساند.

همانكه در من و كوه، مخفى شده.

*

شاخه‌اى سفيد از دشت وحشى چيدم.

از لاى چين دامن كوه، شقايقى برداشتم.

هر دو را در دست گرفته ام، در آغوش انگشتانم.

كنار هم، پاره‌اى از روح بكر و آزاد مادر، و جرعه‌اى از عشق آدم به "او".

اين دو در دست من، روح من اند.

اين دو شاخه، مرا به ذات وجودم مى‌رسانند،

به خانه آخرم.

جايى كه به آن تعلق دارم.

همين جاست،

بین سرخ و سفيد.

-ساد

سادمتن کوتاهنوشتهادبیاتادبی
آنجا که کلام ایستاد، قلم رقصید.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید