Sarv·۱ روز پیشداستان کوتاه: آفرهبا این شرایط، هر لحظه و همه حال برای من روزمرگی بود. یه روز از همین روزای تکراری و پر از روزمرگی بود که از خواب بیدار شدم. تا میتونستم تو…
Sarv·۱۷ روز پیشچقد دیگه؟!و میخوام از اون شب که نفهمیدم چی شد چرخ ماشین پرت شد اون طرف خیابون و من مات و مبهوت ترمز کردم، فقط یه کمکِ بهموقع رو به یادم بیارم
Sarv·۲۴ روز پیشجهان- آدمهاجهان برای همه آدمها در لحظه، یکسان تعریف نمیشه. میدونی میخوام چی بگم؟ دقیقاً همونجایی که همه دارن از یک مشکل مشترک حرف میزنن، بازم خی…
Sarv·۳ ماه پیشهمینکه آسمان هست...همینکه پرندههای مهاجر تصمیم ندارند راه خود را از آسمان شهر دور و جدا کنند خوششانسی است.برای من خوششانسی است وقتی میبینم درخت هلو خانه…
Sarv·۳ ماه پیشداستان کوتاه: مادربزرگ و روز بارانیروزهای تنهایی برای مادربزرگ سر رسیده بود. من هم مدتها بود که از شهر و دیار دور بودم و خبر نداشتم بیمحبتیها تا این حد مادربزرگ را رنجانده…