Sarv·۲۴ روز پیشداستان کوتاه: آفرهاما حال و هوای اتاقرو دوست داشتم، فضای دلنشینی داشت و وسایل انقدر زیبا چیده شده بودن و رنگها درست انتخاب شده بودن که دلم میخواست باور
Sarv·۱ ماه پیشچقد دیگه؟!و میخوام از اون شب که نفهمیدم چی شد چرخ ماشین پرت شد اون طرف خیابون و من مات و مبهوت ترمز کردم، فقط یه کمکِ بهموقع رو به یادم بیارم
Sarv·۲ ماه پیشجهان- آدمهاجهان برای همه آدمها در لحظه، یکسان تعریف نمیشه. میدونی میخوام چی بگم؟ دقیقاً همونجایی که همه دارن از یک مشکل مشترک حرف میزنن، بازم خی…
Sarv·۴ ماه پیشهمینکه آسمان هست...همینکه پرندههای مهاجر تصمیم ندارند راه خود را از آسمان شهر دور و جدا کنند خوششانسی است.برای من خوششانسی است وقتی میبینم درخت هلو خانه…
Sarv·۴ ماه پیشداستان کوتاه: مادربزرگ و روز بارانیروزهای تنهایی برای مادربزرگ سر رسیده بود. من هم مدتها بود که از شهر و دیار دور بودم و خبر نداشتم بیمحبتیها تا این حد مادربزرگ را رنجانده…