اگر براتون سوال پیش اومده که چطور میشه مغز رو به دست متصل کرد باید بگم تا به الان هم متصل بوده. لحظهای رو به یاد بیارید که از شدت خشم و عصبانیت یه نر و ماده میخوابونید تو گوش اونی که مورد خشم قرار گرفته. اون خونی که دویده تو کف دستاتون - البته گاهی هم باعث میشه از خودتون دفاع کنید و توی جنگ دست به اسلحه بشید - یهجورایی مکانیسم دفاعی حساب میشه.
اما به جز این موردِ خشم، میشه یه کار دیگه هم کرد که هرآنچه مغز بهش فکر کنه، دستْ عملیش کنه. خیلی سادهست، یه خودکار بگیرید دستتون و روی کاغذ هر احساسی دارید بکشید. خطخطی کنید. اصلا انقدر محکم بکشید که کاغذ سوراخ شه.
یه کار دیگه هم میشه کرد، همین احساسات رو به واژه دربیارید و بنویسید. تفاوتی که داره با روش قبل اینه که بعدا هر بار برگردید سراغش، یادتون میاد اون احساس مال چه موضوعی بوده. شاید از یه خطخطی روی کاغذ نشه تشخیص داد مربوط به موضوع الف بوده یا موضوع ب.
بههرحال،
یه روزی منم احساس کردم باید تجربیات و احساساتم رو یه جا بنویسم که بعدا هروقت خواستم بهراحتی برم سراغشون. این سراغ گرفتن از خاطرات ازونجایی شروع شد که تصمیم گرفتم خودم رو بهتر بشناسم. برای اینکه بهتر بشناسم باید میرفتم سراغ تجزیه و تحلیل وقایعی که تو زندگیم پررنگ بودن و روم اثر گذاشتن. ولی خب حافظهام یاری نمیکرد همیشه و لازم بود یه جا ثبت بشن.
این مسئله با یه اتفاق خیلی ناراحتکنندهای که پیش اومد تقویت شد. دلم میخواست غم و اندوهم رو مدام ابراز کنم. حس میکردم هرچقدر از احساساتم بنویسم بیشتر تخلیه میشم. جایی که دیگه اشک تموم میشد ولی هنوز پر از حرف بودم. دقیقا همونجا.
نوشتن برای من کاتارسیس بود. قبلا تو پست ما بدین در به پناه آمدهایم توضیح دادم که کاتارسیس یعنی چی، اما اگر بهطور خلاصه بخوام بگم کاتارسیس مثل نورافکنی میمونه که سرش رو به سمت داخل مغزتون گرفتید، نور میندازید و هرچه هست و نیست رو به وضوح میبینید. تازه میفهمید با خودتون چند چندید.
هرازگاهی که احساس میکنم تو افکارم گم شدم، نور میندازم و هرچی هست رو مینویسم. شاید منظم دست به قلم نشم (که بهخاطر نوشتن پایاننامه یکم شلوغ شدم) ولی نوشتن رو ترک نمیکنم.
حالا هدفم از این پست یه سری توصیه برای اونایی بود که هنوز ارتباط بین مغز و دستشون بهخوبی برقرار نشده.
نوشتن نوعی رویکرد درمانی هم داره. دستاتون رو رها کنید و بذارید مستقیما از مغزتون فرمان بگیره. هرچی به ذهنتون رسید رو بنویسید. گاهیوقتا از یه چیزی ناراحتید ولی دقیق نمیدونید از چی. موقعیت رو شرح بدید و سعی کنید با کلمات توصیف کنید. بعد ببینید چرا از یه کلمهی خاص تو نوشتهتون استفاده کردید. تو سایت واژهیاب اون کلمه رو تایپ کنید و معنیش رو بخونید ببینید آیا واقعا بیانگر حس شما بوده؟ یا شاید چیزی کم داره... یا شاید اصلا اونی نیست که منظورتون بوده. بههرحال واژهی دقیقی که احوالتون رو بیان میکنه پیدا کنید.
بعد از چندوقت نگاهی به نوشتههاتون بندازید. بیشتر از چه واژههایی استفاده کردید؟ میتونید یه الگو بینشون پیدا کنید؟ هیچ فکرش رو میکردید که چنین حسی انقدر تو ذهنتون پررنگ باشه؟
منم قبلا این کار رو کردم و همچنان هم میکنم. تو همین ویرگول چندین پست نوشتم که بعدهها که خوندم حس و حالم رو بهتر درک کردم. (مثلا تو پست ماجرای ۵ صبح و تنوعطلبی یا پست درد مشترک شما چیست؟ فریادش کنید.)
حتی شده توی یه تیکه کاغذ کنار دستتون، کارایی که باید انجام بدید رو بنویسید. وقتی جلو چشمتون باشه کمتر فراموشتون میشه. نوشتن وظایف و کارایی که باید انجام بدید بهتره تو فضای مجازی نباشه و از ابزارهای فیزیکی مثل دفترچه استفاده بشه. شاید اون وسط مسطها هم خواستید یه جمله از حال روزانهتون بنویسید.
میتونید از دفترچههای برنامهریزی روزانه استفاده کنید که برای همهی اینا جا داره.
اگر تجربهی عجیبی دارید یا تجربهای که حرفی برای گفتن داره، بهتره تو فضای مجازی بنویسیدش که بقیه هم ازش استفاده کنن. من حتی از ممکن نامحتملی که تو ویرگول محتمل شد هم نوشتم. اتفاق خوبی که اگر نوشتههای ویرگولم نبود هیچوقت برام رخ نمیداد.
یا مثلا به نوشته های دوست عزیز ویرگولیم سعیده احمدزاده نگاه کنید که هرکدوم واقعا تجربهایه که تو زندگی همهمون به کار میاد. قطعا همه یهسری تجربههای مختص خودمون و بکر داریم که گفتنشون خالی از لطف نیست.
موقع نوشتن وسواس به خرج ندید. اول کامل بنویسید، بعد یه دور بخونید و ادیت رو انجام بدید. این اشتباه رو نکنید که حین نوشتن ادیت کنید، چون خستهتون میکنه.
خیلی از نوشتههای خوب نوشتههایی بودند که برای نقد یه نوشتهی دیگه نوشته شدن. خیلی از کتابهای خوب وقتی نوشته شدن که نویسندهاش سعی داشته ایرادات یه نویسندهی دیگه رو جبران کنه.
میدونید که نوشتن مثل یه عضله میمونه، هرچی بیشتر بنویسید بیشتر تقویت میشید.
حتی اگر مثل من درگیر نوشتن پایاننامه هستید و کمتر فرصت میکنید تو وبلاگتون مطلبی بنویسید، در مورد همون چیزی که ذهنتون رو بیشتر مشغول کرده یادداشت کنید. حتی نقد اون چیزی که دارید میخونید.
اگر میخواید دو روز دیگه ایدههاتون یادتون نره حتما یه جا یادداشت کنید. چندوقت پیش با کارفرمام یه جلسه داشتم که بهم گفتن خانم شاملو اون اوایل کار، فلان ایده و فلان ایده رو گفتید. گفتم کی؟ من؟ گفتن آره. گفتم باریکلا به من!
اگر میخواید چنین سوتیهایی ندید و از ایدههاتون بعدا استفاده کنید حتما یه جا یادداشتشون کنید.
اگر دلتون میخواد بنویسید و تا الان این دست اون دست کردید، پیشنهاد میکنم اول پست آکراسیا؛ یا چرا انجام کاری که مهم است را به تعویق میاندازیم رو بخونید و بعد هم از شنبه شروع کنید. از شنبه شونزدهم شهریور که روز وبلاگستان فارسیه. گمونم روز خوبیه برای شروع. شاید من و خیلی از شماها جزو بلاگرهای قدیمی و حرفهای نباشیم، ولی کی از آینده خبر داره؟!
اگر نوشتن تو وبلاگ برای شما هم تاثیرات مفیدی داشته، با من و بقیه به اشتراک بذارید. شاید نگاه شما، نگاه من رو هم تغییر داد.