?
.
كاش براى تمناى بودن تنها يك كلمه ى خاص پيدا مى شد. كاش آمدن ها به رسيدن ختم مى شدند و در انتهايش رفتن نبود.
كاش... كاش... كاش از اول تا اخر را مى دانستيم!
اما براى سختى كشيدن انتخاب شديم، خلق شديم براى زجر كشيدن همانطور كه خودش گفت (لقد خلقنا الانسن فى كبد).حال كه اينجاييم، در پرتگاه شكاكيت و دوگانگى تفكر بين روز و شبمان، حال كه تنها از خواستن، تلاش، آن هم بدون ضمانت پاداش را داريم، حال كه تنها از تمام ابزارهاى جهان كلمات را داريم! از تنها سلاحمان استفاده مى كنيم. از قمار زندگى نسل ما تنها يك ژتون واژگان دارد كه مى تواند امكان بودن را بيافريند. به ياد برشى از كتاب بار ديگر شهرى كه دوست ميداشتم مى افتم:
''امکان، فرمانروای نیرومندترین سپاهیانی است که پیروزی را بالای کلاهخودهای خود چون آسمان احساس میکردهاند. هر مغلوبی تنها به امکان میاندیشد و آن را نفرین میکند. هر فاتحی در درونِ خویش ستایشگر بیریای امکان است. امکان میآفریند و خراب میکند. امکاناتِ ناشناس، در طول جادهها و چون زنبوران ولگرد به روی گمنامترین گُلهای وحشی خانه میسازند. دروازههای هر امکانْ انتخاب را محدود کرده است. بسا که «خواستن» از تمامِ امکانات گدایی کند؛ اما من آن را دوست میدارم که به التماس نیالوده باشد.''
سكوت، نشانه مرگ است دوست من! از واژگانت استفاده كن❤️
حسن نصيرى