من متقاضى بعدى سفر به سياره اى ديگر هستم.
برايم فرقى نمى كند كدام منظومه؟ كدام سياره؟ اين روزها مشتاق ترين انسان در طلب ملاقات با موجودى غيرانسانى هستم! بايد بفهمم،بايد بدانم، بايد درك كنم كسى كه تا به حال انسانى نديده با من چگونه رفتار خواهد كرد؟
تا به حال هرجا كه پا گذاشتم با هركسى كه ملاقات كردم با هر گروهى كه معاشرت كردم، در حقيقت پا جا پاى كسى گذاشتم كه پيش ازمن دلى را ويران، خانه اى را خراب و اميدى را تباه كرده است و من براى رسيدن به مقصود بايد روزها، هفته ها، ماه ها سرگرم آواربردارى شوم تا شايد... شايد مقصودم را زير تيرآهن خاطرات تلخ، آجرهاى ريخته پس از شنيدن دروغ، سيمان هاى خرد شده از حضور نادرست آدم هايى كه پيش از من در اين خانه قدم گذاشتند، بيابم. ما پس از چند آوار بردارى از دل ديگران، به اين كار عادت كرديم اما! اما وقتى مقصودى كه براى آن درِ خانه اى را زديم پس از اين همه مشقت، له شده، تكه تكه شده و بى جان زير خرابه پيدا مى كنيم تمام خستگى مان بر جان مى ماند. بدون آنكه اين تصوير لطف كند و براى ما عادت شود. كجاست ويران كننده ى خانه اى كه ديگر حتى در افق دشت اطراف خانه هم معلوم نيست اما تمام اين ويرانى نتيجه ى قدم هاى اوست؟ بايد كسى را جز انسان ملاقت كنم. بايد ببينم چيزى كه تا به حال انسانى با او برخورد نداشته است و احتمال ويران شدن توسط او صفر است با من چگونه برخورد خواهد كرد؟ من سرباز جنگ نيستم كه چشمانش به ديدن شهرهاى ويران عادت كرده باشد. من از دير رسيدن به خانه هاى دل، خانه هايى كه تماما ويران شده اند خسته ام. آدم ها كى فرصت كرده اند پيش از من به تمام آنها سر بزنند و با حكم تخريب آنجا را ترك كنند؟ چيزى بايد در بيرون از اين دنيا باشد كه به دست انسانى متلاشى نشده و با من طورى رفتار كند كه از كلامش صداى شكسته شدن الوار خانه، از لباسش بوى كهنه خرابه، از نگاهش آتش هاى نيمه روشن ويرانى را نخوانم. من متقاضى سفر از زمينم!
.
?حسن نصيرى