طی چند ماه گذشته که شاهد اعتراضات خیابانی بودیم، «فراخوان»های زیادی برای «تجمّعات اعتراضی» منتشر شد. خیلیها این فراخوانها را رصد میکردند؛ عدّهای با هدف رونقدادن به تجمّعات و درمقابل، عدّهای دیگر نیز با هدف جلوگیری و پراکندهسازی آنها.
در این فضای بهشدّت دوقطبی، چهمیزان از زمان و توان هر دو سوی ماجرا که صَرفِ این تقابلها و درگیریها نشد؛ خونهایی بر زمین ریخت، گلهایی پرپر شد، خانوادههایی داغدار شدند و بسیاری مجروح.
چرا چنین است؟! چرا وضعیت بهگونهایست که بهجای اینکه در کنار هم و بهصورت همافزا در مسیر اصلاح جامعه گام برداریم، این حجم عظیم از توان و زمانمان در تقابل و تعارض با یکدیگر صَرف میشود؟!
چه میشد اگر به جای «فراخوانهای اعتراضی» شاهد «فراخوانهای اصلاحی» بودیم؟! فراخوانهایی که به همان اندازه جامعه را به تکاپو، تلاش و درصورتنیاز، هزینهدادن وا میداشت و بهانهای میشد که برای حرکت در مسیر اصلاح، توانمان را بهصورت هماهنگ روی گامهای مشخصی متمرکز کنیم. آیا ممکن است روزی شاهد چنین فراخوانهایی باشیم؟! رؤیاپردازی است یا میتواند واقعیت پیدا کند؟!
بحث مفصّلی است و جنبههای متعدّدی دارد؛ در یادداشت حاضر صرفاً چند نکتۀ قابل تأمّل را که به نظرم کمتر مورد توجه هستند، با سایرین درمیان گذاشتهام.
بستر تاریخی-فرهنگی-اجتماعی ایران برای «حصول توافق، سازش و همکاری» ظرفیت اندکی دارد و ما را بیشتر به سمت «تعارض و تقابل» سوق میدهد.
اگر بخواهیم تمام تعارضها و دوقطبیهایی را که در طول تاریخ دردناکمان، هدردهندۀ توان و زمان پدرانمان بودهاند فهرست کنیم، چند جلد خواهد شد.
عجیب و تأمّلبرانگیز آنجاست که هماکنون برخی از این دوقطبیها و تعارضهایی را که برای سالیان طولانی، پدران ما را به تقابل و دعوای با یکدیگر مشغول کرده بود، حتّی نمیتوانیم متوجه شویم!
لطفاً برای لحظهای به این فکر کنید که پدران ما چقدر تعصّب «حیدری» یا «نعمتی» بودن خود را میکشیدهاند، چقدر در دعواهای حیدری-نعمتی رگ غیرتشان بیرون میزده و در این دعواها چه هزینهها که ندادهاند. گاهی فکر میکنم، کسانی که بر سر «حیدری یا نعمتی» بودن خونشان ریختهشده یا خونی را بر زمین ریختهاند، اگر الان که در دیار باقی هستند، متوجه شوند که فرزندانشان حتّی نمیدانند معنای حیدری و نعمتی چیست، چه تفاوتهایی دارند و اصولاً دعوا بر سر چه بوده است، چه حالی پیدا میکنند! [1]
در رابطه با «بستر تعارضزا»ی ما، میتوان به موارد زیر اشاره کرد.
استاد همایون کاتوزیان توضیح میدهد که ایران در مسیر تاریخی خود همواره دچار نوعی «تضاد دولت و ملّت» بوده است (توجه داشته باشیم که در اینجا منظور از «دولت» همان «حکومت» است).
اگر بخواهیم کاری کرده باشیم، باید فارغ از کیستی افرادی که در آنها قرار دارند، در مسیر حل تضاد و تعارض میان این دو جایگاه گام برداریم؛ ساکتکردن و تحتسلطه درآوردن ملّت توسّط دولت یا در مقابل، براندازیِ دولت (حکومت) توسّط مردم معترض، هر دو مصداق «پاک کردن صورت مسئله» هستند. تا وقتی این تعارض اساسی حل نشده باشد، عوض کردن افراد قرارگرفته در آنها مشکلی را حل نخواهد کرد.
اجازه بدهید برای توضیح «محیط تعارضزا» مثالی بیاورم. پناهگاهی کوهستانی در منظقهای بسیار سرد را متصوّر شوید که در یک گوشۀ آن، بخاریِ نفتی و در قسمت فوقانی گوشۀ دیگر آن پنجرهای وجود دارد. ازیکسو، پیچ تنظیم بخاری خراب شده و شعلۀ آن فقط در حالت «خیلی زیاد» قرار دارد و ازسویدیگر، پنجره نیز خیلی بالاست و برای باز یا بستن آن اهرمی تعبیه شده که در نزدیکی بخاری قرار گرفته است. این پناهگاه، فارغ از اینکه چه اشخاصی در آن مستقر شوند بهشدّت تعارضزاست، زیرا کسانی که در نزدیکی بخاری قرار میگیرند خیلی زود گرمشان میشود و پنجره را باز میکنند و در مقابل، سایرین که از بخاری دور و درست زیر پنجره قرار گرفتهاند سردشان میشود. تازمانیکه تعارضهای موجود میان دو جایگاه متفاوت درون پناهگاه رفع نشود، جابهجاکردن گروههای مستقر در آن یا حتّی عوض کردن کل افراد درون پناهگاه با افرادی جدید، بهبودی حاصل نمیکند.
تعارضهای موجود در پناهگاه فرضی بالا، عینی و فیزیکی هستند و ازاینرو، ما خیلی زود و خوب آنها را درک میکنیم، امّا تعارضهای بستر تاریخی-اجتماعی-فرهنگی ما، عینی نیستند و لذا، ما معمولاً آنها را نمیبینیم و درنتیجه، مسائل را به «خودخواهی و پلیدی اشخاص» فرو میکاهیم.
برخی از ما خیال میکنیم دکمههایی در زیر دست مسئولان وجود دارد که با فشردن آنها، بهراحتی میتوانند محیط و بستر را از حالت «تعارضزا» به حالت «توافقزا» بدل کنند، برخی حتّی فکر میکنیم که اصلاً خود این مسئولان هستند که به خاطر منافعشان، «دکمۀ تعارضزا کنندۀ بستر» را فعّال کردهاند، امّا واقعیّت این است که آنها خودشان هم درون این بستر قرار دارند؛ درون این بستر متولّد شدهاند، درون آن رشد یافتهاند، درون آن تلاش یا قیام کردهاند و درون آن به مقام و مسئولیت رسیدهاند.
علاوه بر محیط اجتماعی، فرهنگ ما نیز بیشتر با «تعارض و تقابل» سازگاری دارد تا «توافق و همکاری». بهعنوان مثال، همانگونه که دکتر محمود سریعالقلم و بسیاری دیگر توضیح میدهند، در فرهنگ ما «سازش» بار معنایی بسیار منفیای دارد، چیزی معادل «خفّت و ذلّت».
این فرهنگ «تعارضگرا» با این بستر تاریخی-اجتماعی «تعارضزا» تأثیر متقابل و همافزا دارند؛ برداشتن گامی مثبت جهت فاصلهگرفتن از «مسیر تعارض» و قرارگرفتن در «مسیر همکاری و همافزایی»، مستلزم آن است که در کنار تغییرات اجتماعی و شیفتپارادایمهای سیاسی، شاهد تحوّلات فرهنگی و نگرشی نیز باشیم.
در کنار نگرشهای ضدّ توافق، مهارتهای لازم برای همراهی و همافزایی نیز در ما بسیار ضعیف است. اصولاً با کارِ گروهی مشکل داریم. همکاریهایی که در میان ما دیده میشود و ممکن است در آنها شاهد ایثارگریها و جانفشانیهایی نیز باشیم، معمولاً «هیجانمحور»، «در تقابل با دیگری» و «با هدف حذف قطب مقابل» هستند؛ کافیست کسانی را که دشمن مشترکمان میپنداریم و خواهان حذفشان هستیم متلاشی شوند، تا لااقل به دو گروه داخلی تبدیل شویم و با هدف حذف گروه داخلیِ دیگر، به جان همدیگر بیفتیم!
بنابراین، مسیر صحیح ما برای «حل مسئله» (به جای پاککردن صورت مسئله)، مسیری است که گامبرداشتن در آن، به موازات سایر فواید، بهمثابه «تمرین کار گروهی» نیز باشد و مهارتهای لازم برای این مهم را در ما تقویت کند، مهارتهایی شامل گوشدادن، گفتگو، مدارا، صبر، تفکّرانتقادی، انتقادپذیری، مسئولیتپذیری و غیره؛ برخی مسیرها، حتّی اگر بتوانند در برخی جنبههای بیرونی تغییرات مثبتی ایجاد کنند، ما را از مهارتهای همکاری و توسعه دور میکنند [2].
فرض کنیم یک فراخوان اصلاحی منتشر شده و میخواهیم همراهی کنیم، به نظرتان، در راستای این فراخوان دقیقاً چه کارهایی باید انجام دهیم؟!
در مواجهه با فراخوانهای اعتراضی، تقریباً همه میدانیم که باید چه کارهایی انجام دهیم: تجمّع در محلهای تعیینشده، سردادن شعارهای خاص، روشنکردن آتش، بستن خیابان، اعتصاب، دیوارنویسی و غیره، امّا اگر قرار باشد برای اصلاح بهمیدان بیاییم ...
آیا اصلاً از «فرایند و مسیر اصلاح» تصوّر مشخصی داریم؟! آیا بر خلاف اعتراض و براندازی که توسّط مردم صورت میگیرد، اصلاح فقط طی فرایندی از بالابهپایین امکانپذیر است؟! آیا این فقط «براندازی» است که میتوان آن را بر حکومت و مسئولان تحمیل کرد؟! اگر نظام سیاسی و مسئولان دربرابر اصلاح مقاومت کنند، نمیشود به جای تحمیل «براندازی»، اصلاح را بر آنان تحمیل کرد؟! [3]
برای تحمیل براندازی بر نظام و مسئولان، میدانیم باید چه کارهایی انجام دهیم، امّا اگر بخواهیم در مسیر اصلاح حرکت کنیم، آیا اصلاً میدانیم باید چه کارهایی انجام دهیم؟! آیا از «اصلاح جامعه» درک و تصویر مشخصی داریم؟!
آیا تلاش ازپایینبهبالا برای اصلاح یعنی «رأی دادن به افرادی خاص و بعد هم نشستن، تماشاچیشدن و پیگیری اخبار تا 4 سال بعد»؟!
خیلیها میگویند «این نظام اصلاحپذیر نیست»، امّا نکند مشکل اصلی از «نظام» نباشد، بلکه از این باشد که ما از اصلاح جامعه، مسیر اصلاح و نیز از گامهایی که در این مسیر باید برداریم درک روشنی نداریم! اگر چنین باشد، آیا عوض کردن مسئولان و نظام میتواند مشکل را حل کند؟!
آیا ما نصف توانی را که در راه تجمّعات اعتراضی صَرف کردهایم و یک دهم هزینههایی را که در این راه متقبّل شدهایم، در راه اصلاح صَرف کردهایم که بعد بتوانیم بگوییم «نظام قابل اصلاح نیست و از تلاشهای اصلاحگرانه جلوگیری میکند»؟!
برای اینکه منظورم را متوجه شوید، خوب است زحمت بکشید و گزارش تلاشها و اقداماتم را در مسیر اصلاح جامعه گوش دهید. این گزارش را در چهلمین گفتگوی هفتگی انجمن فکر و فلسفۀ کرمانشاه ارائه دادم. طول مدّت فایل یک ساعت و در محیط تلگرام (کانال انجمن فکر و فلسفۀ کرمانشاه) است؛ موفق نشدم برای اضافه کردنش به محیط ویرگول راهی پیدا کنم (پست صوتی هم محسوب نمیشود).
اگر محبّت کردید و فایل را گوش دادید، خواهش میکنم بعد از آن به دو پرسش زیر بیندیشید و اگر قابل دانستید، مرا از پاسخ و دیدگاهتان بهرهمند کنید:
1. آیا در مجموع، جامعۀ ما برای اصلاح تلاش قابل قبولی کرده است؟
2. آیا اگر حجم توان و هزینههایی را که در راه اعتراض و براندازی صرف کردهایم، در راه اصلاح صرف کرده بودیم، در جامعه شاهد اصلاحاتی محسوس و امیدبخش نمیبودیم؟!
برخی میگویند «تا قبل از اینکه خونهایی ریخته شود، میشد از "راه میانه"، "سازش"، "اصلاح" و امثال آن حرف زد، امّا حالا دیگه نه».
این ادّعا معمولاً چنان بدیهی و قطعی انگاشته میشود که گفتگو را ختم میکند (یا لااقل گویندۀ آن چنین انتظاری دارد)، امّا به نظرم، سخن واقعبینانهای نیست و خود این نوع نگرش و دیدگاه، بخشی از مشکل است.
اوّلاً، «قبل از اینکه خونهایی ریخته شود» یعنی دقیقاً کی؟! قبل از کشتهشدن اوّلین نفر در اعتراضات خیابانی امسال؟ قبل از کشته شدن خانم مهسا امینی؟! قبل از کشتهشدن اوّلین نفر در اعتراضات خیابانی سال 96؟ قبل از کشتهشدنِ ...
ممکن است کسی بگوید که «بله، دقیقاً قبل از پیروزی انقلاب 57 »، امّا آیا قبل از آن واقعاً خونی ریخته نشده بود؟! خب، پس برای رسیدن به لحظۀ «قبل از ریختهشدن خون» باید باز هم به عقب برویم.
قبل از کشتهشدن اوّلین نفر در اعتراضات خیابانی منجر به انقلاب 57؟! قبل از کشتهشدن برخی هموطنان در 15 خرداد 42؟! قبل از کودتای مرداد 32؟! قبل از «شهدای راه وطن» در 30 تیر 1331؟! قبل از کشتهشدن برخی آزادیخواهان در بهتوپبستن مجلس توسّط محمّدعلی شاه؟! قبل از کشتهشدن عبدالحسین وفسی (اوّلین شهید انقلاب مشروطه)؟! قبل از کشتهشدن امیرکبیر؟! قبل از ...
بله، اگر بخواهیم به موقعیت «قبل از ریختهشدن خونی بر زمین» برسیم، باید آنقدر عقب برویم که بتوانیم دست قابیل را بگیریم که خون هابیل را به زمین نریزد تا بتوانیم به جای قرارگرفتن در چرخۀ خشونت، تقابل، انتقام و خونوخونریزی، در مسیر اصلاح، توافق و سازش گام برداریم!
ثانیاً، بد نیست به اتّحادیۀ اروپا نگاهی بیندازیم؛ کشورهایی که مردم آنها بدون نیاز به ویزا و امثال آن، به راحتی از مرز یکدیگر عبور میکنند. حتّی با شهرهایی مانند بارل مواجه میشویم که مرز دو کشور از وسط آن میگذرد! یعنی از این طرف خیابان که به آن طرف بروی، از هلند وارد بلژیک شدهای، به همین سادگی!
آیا آنان از نسل هابیل و قابیل نبودهاند؟! آیا آنان از نسل دو برادر دیگر بودهاند که از همان ابتدا، مسیر صلح و سازش و اصلاح را در پیش گرفتند؟! آیا همینها حدود 80 سال پیش (جنگ جهانی دوّم) اروپا را غرق در خون، ویرانه و روی سر همدیگر خراب نکردند؟!
آیا جز این است که آنها بالاخره یک وقتی «چرخۀ خشونت» را تمام و در مسیر «صلح، سازش، همکاری و همافزایی» قرار گرفتند؟! آیا جز این است که «تمام کردن چرخۀ خشونت و انتقام» و «آغازشدن مسیر صلح، سازش و همکاری» دو روی یک سکّه هستند؟!
دیدگاهم را در مورد «چه باید کرد؟» در یادداشتهای دیگری بیان کردهام [4]؛ در اینجا به بیان یک نکته بسنده میکنم.
اگر با کلّیت مطالب مطرحشده در این نوشتار موافقیم امّا میبینیم فضای هیجانزده و دوقطبیِ حاکم بر جامعه برای شنیدن مطالب ناظر بر «شناخت و حلّ مسئله» آمادگی ندارد و صرفاً بهدنبال تکرار چرخههای تاریخی است، باید بذر تحلیلها، نگرشها و توصیههای صحیح را بکاریم. البته، دیگرانی پیشاز ما این بذرها را کاشتهاند که به ما رسیده است؛ اگر نمیتوانیم شرایط جوانهزنی و رشدشان را فراهم کنیم، این بذرها را حفظ و تقویت کنیم بدین امید که بالاخره روزی در فرصت و شرایط مناسب جوانه بزنند و این دشت بیفرهنگی و عرصۀ تقابل و تعارض را به باغ و بستان بدل کنند.
بهامید فردایی بهتر،
به امید ایرانی آباد.
[1] منظورم از اشاره به «حیدری و نعمتی»، بیهوده و غیرواقعی دانستن تمام تعارضهای ما در گذشته و حال نیست. صرفاً میخواستم بگویم همواره درگیر برخی تعارضات بودهایم که لااقل برخی از آنها کاملا لغو، بیهوده، بیمبنا و بیفایده بودهاند.
[2] در این رابطه، ببینید: تقاص سخت انقلابگران!
[3] ببینید: انقلاب یا اصلاح؛ مقایسۀ مطلوبیت و امکانپذیری
[4] بهعنوان نمونه، ببینید:
«چه کار باید بکنیم؟» از منظر کتاب «ما ایرانیان» اثر دکتر مقصود فراستخواه
تنها راه اصلاح: بینهایت کوچکها را تسبیح کنیم!
در پاسخ به چالش «او چه کُنَد؟»
چگونه در مسیر توسعه گام برداریم؟
سایر یادداشتهایم را میتوانید از طریق پیوندهای زیر ببینید: