ویرگول
ورودثبت نام
Queen Viana
Queen Viana
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

ارغوان، شاخۀ همخون جدا ماندۀ من...

برای بار صدم، خط اول شعر سایه را می‌خوانم؛

«ارغوان، شاخۀ همخون جدا ماندۀ من...»

و دوباره می‌خوانم.

صد و یکمین بار.

ارغوان،

ارغوان.

خوب می‌دانم، از روزی که تصمیم گرفته‌ام به خاطره‌ها بسپارمت،

کسانی هستند که بیشتر از تو دوست می‌دارم.

پس، «این چه رازیست؟» که هیچ‌کس، و هیچ‌کس،

نقش ارغوان نیست،

جز تو،

پشت چشم‌هایم

که بی‌اختیار به شوق نقش بستنِ توهمی از چهره‌ات

بسته می‌شوند؟

حال نمی‌دانم؛ این ارغوان است که گلبرگ‌هایش کمرنگ شده،

یا تویی، که هم‌رنگ ارغوان

سروده شده‌ای؟

«ارغوان، شاخۀ همخون جدا ماندۀ من...»

|.|.|.|.|.|.|.|.|.|.|.|

پی‌نوشت: با تمام وجود شعر ارغوان هوشنگ ابتهاج رو دوست دارم. به جرئت می‌تونم بگم وقتی برای اولین بار خوندمش، صد برابر بیشتر عاشق ادبیات شدم. شاید اگه ازم بپرسن عاشقانه‌ترین کلمۀ دنیا چیه، بگم «ارغوان». اگه یه روز بچه‌دار بشم و دختر باشه، اسمشو می‌ذارم ارغوان.
روح هوشنگ ابتهاج شاد، دمش گرم با این همه شاهکار قشنگ:)
پی‌نوشت2: به عنوان کسی که امروز یکی از مشکلاتش که فکر می‌کرد ممکنه هیچ‌وقت حل نشه، حل شد، ازتون خواهش می‌کنم امیدتون رو از دست ندید:) همیشه دریچه‌های نور و خوشحالی وجود داره، و هیچ انسانی که تا به حال پا روی کرۀ زمین گذاشته، از این حقیقت مستثنا نیست.


دلنوشتهعاشقانهادبیاتهوشنگ ابتهاجارغوان
من تشنۀ حرکتم؛ و روزگار، قاب عکسی‌ست سیراب از سکون.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید