شاید ملافهی خال خالی آسمون به اندازهی کافی برام جا نداشته و برای همینه که روی زمین رهام کرده. ولی مگه حق هرکس از این دنیا یه ستاره نیست؟ یه خال چشمک زن از بین اون همه نور درخشان به من نمیرسه؟
دستهام رو محکم بگیر، میترسم بین ستارههای بختمون میلیونها سال نوری فاصله افتاده باشه و برای همینه که من ستارم رو نمیبینم.
شاید هم خدا میدونسته جای ستارهی بختم توی آسمون نیست. ارزشش بیشتر از اینه که بین بقیه باشه، ستارهام رو به چشمهات سپردم، اسمون نتونست بارش رو به دوش بکشه.
ماه هرشب راه رو بهم نشون میده و من باز هم دنبال قدمهای اشتباه تو راه راستم رو پیدا میکنم، خورشید باید از عشقم درس عبرت بگیره.
قلم ناز دفتر رو میکشه و من دستم رو سپردم به ریتم اهنگ عروسیشون؛ بین همهی این جملات نشستم و میون رقص کلمهها دنبالت میکردم.