‹ ??????? ›
‹ ??????? ›
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

‹ خاطره ها ›

You can play music to give you a better mood!

شب تلخ این تن نیز در وصف غم‌هایش به صبح خواهد رسید؛ و طلوع فروغ دل‌انگیز رستگاری را به خود خواهد دید.

اما به شرط سکونت در شهر گمشده قلب خود، که از هراس پلیدی‌های متعدد، خالی از هر ساکنی، به سمت نابودی فراریست.

تلخند غم اندودی که هر ثانیه را، به امید لحظه‌ای تعلل در میان خاطره ها و تحویل لبخندی آبی‌تر از عمق تاریک اقیانوس غم، به این قلب متروک در آغوش میکشد.

در خاطره ها به من گفته بودی تا ابد در آغوشم خواهی‌ماند، اما خیال میکنم ابد در فرهنگ لغاتت معنی دیگری دارد.

خاطره ها را دوست دارم، حتی با وجود شب های تلخی که در وصف غمشان میگذرند. من حتی غم تو را نیز دوست دارم. من عاجزانه عازم آغوشت هستم و به هر دلیلی امنیت بازوانت را میطلبم.

چه‌بسا در این مسیر دود اندودِ غبار آلود مرا در خاطره‌ای بجا بگذاری. با این حال فکر نمیکنم لحظه ای درنگ در این مسیر برایم قابل قبول باشد.

در خاطره ها حتی گفته بودی میتوانم تا ابد در آغوشت بمانم. هنوز هم طرح لبخندی دروغین بر چهره‌ات همین ادعا را میکند، اما گمان میکنم من سهم بیشتری از خاطره هایت را میخواهم...

سهم من از لبخندت کورسویی‌ست به سوی روشنایی. مسیری به سمت عبور از دره تاریکی های قلب کهنه‌ام. مرا در آغوشت بپوشان تا خورشید را در دستانمان وادار کنیم به طلوع در اسمان صبح امید.

و از پس هر ستاره تنها عظمتی به پا کنیم به نام حضور و محبت در قلب یکدیگر. مرا در میان خاطره هایت بیاب و در آغوش بگیر تا طلوع قصه پایان غصه هایمان را برای قلب کوچک زمانه زمزمه کنم.

قلبخاطرهخورشیدآغوشطلوع
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید