«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
تا حالا این عبارت به گوشت خورده؟ «تجاوز و تعرّض خبری!»
+ مردهشور این دنیا رو ببرن، این دنیا دیگه جای زندگی نیست! هر روز چند تا خبر بد! دریغ از یه خبر خوب! سال به سال دریغ از پارسال!
_ نکنه دوباره نشستی اخبار گوش کردی؟! مگه دکترت برای بار بیستم، بهت نگفته بود نباید به هیچوجه اخبار گوش بدی؟ مطمئنم دوباره نشستی خبر گوش کردی؟! ببین میتونی یه کاری دستمون بدی! همیشه قرار نیست سکتهای که میزنی، ناقص باشهها! به بچههات رحم کن!
+ نخیر. هیچ خبری گوش نکردم.
_ پس چی شده که دوباره داری دم از ناامیدی میزنی؟!
+ از موقعی که دکتر قلبم بهم گفته، حتی یکبار هم اخبار رادیو یا تلویزیون رو گوش نکردم. گوشیمو هم فقط در حد جواب دادن و تماس گرفتن، استفاده میکنم.
_ اگر اخبار گوش نمیکردی، سکته نمیزدی! دو سال پیش که با هم رفتیم پیش اون دکتر روانپزشکه، دکتر بهت گفت برای این اختلال عصبیای که تو داری، اخبار سمّه. نباید در معرض خبر بد قرار بگیری. نباید فیلم و سریال تلخ ببینی. حتی گفت توی مراسم ختم و عزاداری کسی هم شرکت نکن. یادته؟
+ یادمه! ولی تا حالا عبارت «تجاوز و تعرّض خبری» به گوشت خورده؟
_ عبارت «تجاوز و تعرض جنسی» رو زیاد شنیدم ولی این یکی رو دیگه نه والّا!
+ خودم این عبارت رو کشف کردم!
_ به به! کاشفم که شدی!
+ اگر میخوای مسخره کنی، بیخیال!
_ ببخشید. منظوری نداشتم.
+ من از همون دو سال پیش که اون دکتر روانپزشکه بهم گفت، سعی کردم کمتر اخبار گوش بدم. ولی باور کن، به این راحتیها خم که تو فکر میکنی، نیست. خبرها دنبالت میکنند، یه گوشه خفتت میکنن و بهت تجاوز میکنن! اونم بدجور!
_ ای بابا! داروهات رو خوردی؟! معلومه چی داری میگی؟!
+ اون روزی که سکته کردم رو یادته؟
_ مگه میشه یادم بره! وقتی خانمت بهم زنگ زد، گفت سکته کردی، دلم هرّی ریخت. به خدا دیگه نتونستم کار کنم. به احمدی خبر دادم. دوتایی سریع اومدیم ملاقاتیت. فقط خدا میدونه وقتی فهمیدیم سکتهات ناقص بوده، چقدر خوشحال شدیم. گفتیم خدا رو شکر حداقل کوتاه اومد و این یه کار رو ناقص انجام داد! خودتم میدونی توی اون اداره، من و احمدی، فقط به خاطر تو وایسادیم. اگر تو، توی اون اداره نباشی، ما یک ساعتم اونجا نمیمونیم.
+ دم جفتتون گرم. شما دو تا فقط همکارم نیستید. داداشای نداشتم هستید. خدا رو بارها شکر کردم که شما دو تا رو سر راهم گذاشت. خدا رو شکر.
_ خوبی از خودته. خودت خوبی که ما رو خوب میبینی.
+ میخواستم بگم اون روز عصر، خانمم دید حالم گرفته. بهم گفت یه تُک پا برو بیرون، هم قدم بزن، هم چند قلم خرید کن و برگرد. منم رفتم. اولش رفتم نون بگیرم. توی نونوایی دیدم یکی داره میگه که بورس دوباره خورده زمین و توی ریزش، رکورد تاریخی زده... ! بعدش رفتم بقّالی، یه کم نخود و لوبیا بگیرم. از تلویزیون اونجا شنیدم که چند تا سرباز رو دم مرز کشتند... ! بعدش رفتم نیم کیلو سبزی خوردن بگیرم. توی سبزیفروشی شنیدم یکی داشت میگفت قراره بنزین رو دوباره گرون کنند... ! توی راهم که داشتم میاومدم خونه، خوردم به تور یکی از رفقای قدیمیم. اونم بعد از احوالپرسی، خیلی بیرحمانه شروع کرد تموم اتّفاقهای گوهی که توی ده سالی که همدیگه رو ندیده بودیم، توی دنیا افتاده بود رو یکییکی مرور کرد.
_ خُب؟ بعدش چی شد؟!
+ هیچی دیگه، با اون حال خراب، برگشتم خونه. سر درد افتاد به جونم. خیر سرم دو تا قرص آرامبخش خوردم و خوابیدم. ولی وقتی بلند شدم، توی بیمارستان بودم. زیر اون همه دستگاه! حالا فهمیدی چی شد که عبارت «تجاوز و تعرض خبری» رو کشف کردم. به خدا ما بیشتر باید از تجاوز و تعرّض خبری، بترسیم تا از تجاوز و تعرّض جنسی. اگر یه مورد تجاوز جسنی اتّفاق بیفته، تموم دنیا خبرش میپیچه ولی اگر روزی یه میلیون تجاوز خبری اتّفاق بیفته، انگار نه انگار! حتی اگر دقت کنی، متوجه میشی اونی هم که داره خبر تجاوز جنسی رو نشر میده، خودش داره مرتکب تجاوز خبری میشه!
_ خداییش من تا حالا به اینجاهاش فکر نکرده بودم. فکر کنم درد و بیماری کم کم داره از تو یه فیلسوف میسازه!
+ ای بابا! چه فیلسوفی! فیل... سوف... ! بیخیال! از خودت بگو! چه خبر؟!
آخرین یادداشتها:
مطلبی دیگر از این انتشارات
گفت و گوهای پراکنده(چهار)
مطلبی دیگر از این انتشارات
گفتوگوهای پراکنده! (۲۶)
مطلبی دیگر از این انتشارات
طوفان که بیاید، تو کجا و کنار که ایستادهای؟!