آرایش صحنه: یک چیزی شبیه به جادهای متروکه که یک طرف آن کوه و طرف دیگر دشتی و روستایی است. از سمت دشت و روستا، گاهی صدای گوسفندانی میآید که بعبع میکنند، گاهی صدای سگی که واقواق میکند و گاهی صدای خری که عرعر. وسط جاده یک تکّه آهن قراضهی در هم پیچیده که عقب و جلویش چیزهایی شبیه به چرخ تعبیه شده و ماکتی از جلوی یک کامیون که یعنی با این خودرو تصادف کرده است، قرار دارد. دو چوپان که یکی جوان و دیگری میانسال است گفتوگوی زیر را انجام میدهند. چوپان جوان کمی زودتر به سر صحنه رسیده است پس او گفتگو را با چوپان میانسال که بر حسب عادت مشتی صدایش میزند، شروع میکند.
➕ مشتی! داشتم گوسفندا رو میچروندم که دوباره صدای گرومپی از توی جاده اومد. بدوبدو اومدم سمت جاده. اولش که از دور اینجا رو دیدم گفتم یه موتوری خورده به کامیون، بعد که نزدیکتر شدم فهمیدم ماشین بوده!
➖ واقعاً هم شبیه موتور شده. دو تا از چرخاش از سمتی که خورده به کامیون اصلاً نیست. فقط یک چرخ از جلو و یه چرخ از عقب مونده. ماشینم که اینقدر له شده که با این دو تا چرخ شده عینهو موتور! کسی هم تو این ماشین بوده!
➕ مشتی! ماشین که خودش نمیره، حتماً کسی توش بوده!
➖ هیچ اثری از کسی نیست. انگار رانندهش بخار شده رفته تو هوا!
➕ مشتی! اون ور رو نگاه کن اون چیه؟ خونه یا بنزینه؟
➖ معلوم نیست چیه! فکر کنم مال تصادفای قبلیه، گمون نکنم بشه کسی رو توی این یه تیکّه آهن پیدا کرد! اگر کسی هم توش بوده شده مثل گوشت کوبیده شده!
➕ مشتی! ما یه آبمیوهگیری داریم یه سیب رو که میندازیم توش، تفالهش میمونه، امّا این بنده خدا هیچیش نمونده.
➖ چرا یه چیزهایی پیداست. زیر اون میله هه رو نگاه کن؟
➕ مشتی! کدوم میله؟... این رو می گی؟ فکر کنم فرمونه! زیرش که چیزی نیست... اِه چرا یه چیزی هست... شبیه انگشت شست پاست... ولی فکر نکنم انگشت شست باشه...!
➖ دست نزن. اثر انگشتت میمونه، وقتی کسی رو پیدا نکنن، تصادف رو میندازن گردن تو!
➕ مشتی! توی این وضعیت شوخیت گرفته؟!
➖ [می خندد] شوخی می کنم ولی دست نزنی بهتره!...
➕ [توی آهن قراضه را میگردد] از اینجا هیچی معلوم نیست... باید این آهن رو بشکافن تا معلوم بشه. با گوشیم زنگ زدم پلیس و آتش نشانی بیان. شاید اونا بتونن یه چیزی ازش بکشن بیرون.
➖ به نظرت میتونن؟
➕ مشتی! مگه وقتی یه چیزی لای دندونمون گیر می کنه با چوب کبریت درش نمیاریم، لای این آهنام اگر چیزی مونده باشه، با یه چیزی درش میارن! مگه توی تصادفای قبلی در نیاوردن؟!
➖ توی تصادفای قبلی این قدر اوضاع خراب نبود، یعنی بودا ولی نه اینقدر! ببینم یعنی تو میگی این یارو رو باید با چوب کبریت درش بیارن؟
➕ نه مشتی! سر به سرم می ذاری؟! منظورم اینه بالاخره این پلیسا و آتش نشانا یه چیزی مثل همین چوب کبریت دارن که راننده رو از لای این تیکه آهن بکش بیرون؟
➖ فکر کنم با موچین زن ها هم بشه! نمی شه؟!
➕ نمیدونم مشتی! شاید بشه، شایدم نشه! مشتی به نظرت این ماشین چی بوده؟
➖ این چه سوالیه میپرسی؟ معلوم نیست؟! همون ماشینی که عبدالرحیم وقتی خشکسالی شد، گوسفنداشو به باد داد تا اون رو بخره و ببره توی شهر، باهاش مسافرکشی کنه. بعدشم اون ماشین عبدالرحیم و مسافراش رو توی همین جاده به باد داد. الان زن و بچه اش دیگه نه گوسفند دارند، نه ماشین و نه مرد خونه! خدا بیامرزدش مرد نیکی بود ولی عقل درست و درمون نداشت.
➕ مشتی! بریم این ور اون ور رو بگردیم؟ شاید راننده قبل از تصادف پرت شده باشه بیرون!
➖ حالا از کجا معلوم فقط یه نفر توش بوده؟ شاید مسافر هم داشته!
➕ راست می گی مشتی! شاید چند نفر بودن!
➖ راستی، رانندهی این کامیونه که زده این ماشین رو پکونده کجاست؟ اون حتماً دیده!
➕ اونم ندیده مشتی!
➖ یعنی چی؟ مگه اون تصادف نکرده، حتماً دیده! کجاست؟!
➕ اون بنده خدا همون سر پیچ که خورده بود به این ماشین، از ترس سکته کرده بود. انداختمش توی یکی از این ماشینای گذری تا ببردش بیمارستان! طرف میترسید گرفتار بشه ولی دیگه دلش سوخت...!
➖ پس بیا بریم دور و ور رو بگردیم ببینیم کسی رو پیدا میکنیم؟
➕ مشتی! پس گوسفندامون چی؟
➖ خدای نکرده پای جون آدمیزاد وسطهها! اون پایین توی دشت، جاشون امنه. سگامون که هستن. ان شاءالله چیزیشون نمیشه! بیا بریم!
➕ مشتی! زنگ بزنم حبیب، داداشم، بیاد این آهن قراضهها رو ببره؟
➖ شوخیت گرفته؟ این ماشین مردمهها، همینجوری که نمیشه حبیب بیاد برداره ببره!
➕ ما به نیسان بابای خدابیامرزمون میگیم گاری، اون وقت تو به این میگی ماشین مشتی؟ داداشم، بنده خدا، با اون بچهی مریضش، حسابی دست و بالش تنگه. اگه نیسان داغون بابام نباشه باهاش کار کنه، به خدا نون شب نداره بخوره، چه برسه به خرج داروهای بچهاش! گفتم بیاد این تیکه آهن رو ببره بفروشه شاید یه گوشه ی زندگیش رو بگیره!
➖ میخوای انگ دزدی هم به بدبختیهای داداشت اضافه کنی؟ باید صبر کنیم پلیس بیاد تعیین و تکلیف کنه.
➕ اگر این جوریه که ولش کن مشتی. خدا روزی رسونه. مشتی! به نظرت تقصیر کامیون بوده یا این ماشینه؟
➖ من میگم تقصیر دولته!
➕ مشتی! چه ربطی به دولت داره؟ مگه دولت پشت ماشین بوده؟!
➖ بله دولت پشت ماشین بوده! برای این که این ماشین بهدردنخور رو کارخونهی دولت می سازه. این جادهی خراب رو هم دولت باید درست کنه که نکرده. همینجور که حرف میزنی، اونور سمت کوه رو نگاه کن ببین کسی رو میبینی. منم اینور رو میبینم.
➕ باشه مشتی، حواسم هست، دارم میبینم! ولی از کجا معلوم این بنده خدا خودش تقصیر نداشته. شاید خیلی تند میرفته. شاید مست بوده! شاید مریض بوده!
➖ آخه این رانندهی بدبخت، هر چقدر هم که تند بره، مست باشه، مریض باشه، وقتی تصادف کنه باید یه چیزی ازش بمونه یا نه؟ به خدا من اگر با خرم خورده بودم به این کامیون، بیشتر از این ماشین و رانندهاش، ازم میموند، نمیموند؟!
➕ خدا نکنه مشتی! الهی هزار سال زنده باشی! اون چیه اونجا؟
➖ بریم نزدیکتر ببینیم. هزار سال زنده باشم که چه گوهی بخورم؟ هزار سال بمونم که این تصادفا رو ببینم؟ هزار سال بمونم که خشک شدن بیشتر این دشت رو ببینم؟ هزار سال بمونم که بدبختی تو و داداشت رو ببینم؟ نفرین می کنی یا دعا؟
➕ مشتی هزار سال دیگه که ماشینا این قدر سست نیستند. جعفر پسر عموم می گه هزار سال دیگه ماشینا از آسمون میرن میان؟
➖ اگر توی این پنجاه سالی که من توی روستای کنار جاده زندگی کردم همچون اتّفاقی نیفتاده، بعدشم نمیافته؟! این دیگه چیه خداااا؟!
➕ شایدم افتاد!... مشتی! اون رو بده منم ببینم!
➖ شبیه سبیل نیست مشتی؟!
➕ بده ببینم! هیییی خداااا، مثل این که راستی راستی سبیله!
➖ سبیله مشتی... ببین... یه کم از لبِ صاحبش هم بهش چسبیده... نگاه کن! از اونایی هم بوده که روزی سه بار سبیلش رو شونه قیچی میزده. ببین چه سبیل تمیزیه!
➕ آخه چه جوری اون ماشین اونجاست، ولی سبیل صاحبش اینجاست؟!
➖ مشتی! مگه خودت همیشه نمیگی هیچ کاری برای خدا سخت نیست!
➕ راست میگی... پس خدابیامرز مرد بوده! خدا رحم کنه به زن و بچه اش!
➖ زن این بندهخدا هم مثل زن عبدالرحیم بیوه شد مشتی!
➕ بچههای این بنده خدا هم مثل بچههای عبدالرحیم یتیم شدند!
➖ مشتی پلیس اومد. این سبیل رو بهشون نشون بدم؟
➕ پس چی؟ میخوای قابش کنی، یادگاری بذاری تو طاقچهی خونهتون؟!
➖ بریم بهشون بگیم این گوشت کوبیدهای که دارید میبینید، سبیل داشت؟!
➕ بریم بدیم بهشون. باید یه چیزی تحویل زن و بچهاش بدن یا نه؟
➖ مشتی یعنی اگر چیزی پیدا نکنند باید همین سبیل رو ببرن تحویل زن و بچه اش بدن؟
➕ پس چی؟
➖ یعنی توی این اوضاع گیر و گرفتاری و گرونی، باید برای همین یه ذرّه سبیل، مراسم تشییع جنازه و کفن و دفن هم بگیرن؟
➕ برای تو یه تیکه سبیله. برای خانوادهاش خیلی بیشتر از این حرفهاست!
➖ مشتی! من میگم بیا این سبیلو گم و گورش کنیم، خرج رو دست زن و بچهاش نذاریم!
➕ اومدیم این سبیل رو گم و گور کردیم. اون چیزهایی که لای اون آهن قراضههای ماشینشه رو چه کارشون میتونیم بکنیم؟
➖ راست میگی مشتی؟ تازه انگشت شستش هم زیر فرمون بود!
➕ مطمئنی انگشت شستش بود؟
➖ نه مشتی! از دور دیدم... شایدم یه جای دیگه اش باشه...!
➕ ای کاش اون رو حداقل... [بقیه ی حرفش را می خورد]
➖ چی می خواست بگی مشتی؟ می خواستی بگی ای کاش اون رو حداقل برداشته بودیم؟!
➕ نه! ولش کن... چیزی نمیخواستم بگم... اون سبیل رو ببر پرت کن همون جا که بود. بعدشم بیا سریع بریم سر گوسفندا تا گم و گور نشدن و دزد نزده بهشون. اگر یکیشون گم بشه نمیتونیم جواب صاحبش رو بدیم.
آخرین یادداشتها (به ترتیب طول!):
ماجراهای طنز شیخ کونگ و مریدانش! (نه: شیخ خواب شوم مردی را در کمتر از نیمروز تعبیر کرد!)
فهرست بیش از ۲۰۰ کتاب برای رفع عطش فرهنگی هر ایرانی!
پیشنهادها و درخواستها:
حُسن ختام: به نقل از کتاب «شوهر دلخواه» اثر «ویکرام ست»
هر چیزی دنبال جای درست خودش میگرده. کتاب دوست داره نزدیک حقیقیترین تحسینکنندهاش باشه. درست همونطوری که این پروانهی بیچاره دوست داره نزدیک شمعی باشه که اون رو از خود بیخود میکنه.