«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
امامقلیخان، رئیس طایفهی "رستم" | شهسوارِ فرهنگیِ زمان خویش
نود و هفت سال پیش، سال ۱۳۰۵ شمسی، در زمانهای که سگ میزد و گربه میرقصید، انسان شریفی به نام «امامقلی خان» که رئیس طایفهی رستم (واقع در شهرستان رستم امروز) بود، از جیب خودش هزینه میکند تا یک کتابی دربارهی مسائل زنان چاپ شود. چقدر این حرکت غرورآفرین است؟ چقدر میشود به این داستان واقعی افتخار کرد؟ رئیس طایفهای که اسلحه از دستش نمیافتد، آن قدر شعور دارد که اسلحهای دیگر به نام فرهنگ نیز وجود دارد که مردمان و مخصوصاً "زنان" طایفهاش، باید با آن تجهیز شوند. امامقلیخان آنقدر بلندنظر است که بداند در کنار ایجاد امنیت باید به فکر ارتقای سلامتی و رشد فرهنگی مردم طایفهاش نیز باشد. پس همّت میکند، دست به جیب میشود و درخواست انتشار کتابی را میدهد که هنوز هم خواندنی و هنوز هم قابل افتخار است. اولین کتاب فارسی دربارهی مسائل زنان که در ایران توزیع شده است. این کتاب، سندی معتبر در رد ادعای واهی کسانی است که جمیع مردان این سرزمین را ضد زن و بیاعتنا نسبت به مسائل زنان، لقب دادهاند. و چقدر امروز جای این شهسواران و جوانمردان فرهنگی در کشور ما، خالی است.
تصویر امامقلیخان در ابتدای کتاب:
جلد کتاب:
یکی از صفحات ابتدای کتاب:
فهرست مطالب کتاب:
یادداشت جالب و خواندنی امامقلی خان دربارهی وضعیت مردم آن روز و انتقاد وی نسبت به کاربرد کلمهی «آزادی» در آن روزگار:
مقدمه کتاب:
بخشهایی از کتاب که نشان میدهد سختی تاهل و مخارج بالای فراهم کردن مقدمات ازدواج، نزدیک به یک قرن، در کشور ما قدمت دارد! نویسنده دختران روزگارش را با زمان مادرش مقایسه میکند و میگوید در زمان مادرم، عروسها، دنبال اشیاء لوکس نبودند... !
نویسندهی کتاب در آن ایّام دارد گلایه میکند که در این چند قرن اخیر، دخترهای ما در یک وادی جهالت محضی اسیر بوده، ابداً در فکر آنها خطور نمیکرد که باید خود را برای مادری حاضر کنند... قضیه برعکس است... دخترها وقتی که به خانه شوهر میروند راههای پیدا نکردن اطفال را و در صورت پیدایش، وضع سقوط و قتل آنها را بهتر میدانند... !
ای کاش مادران زمان ما حداقل این کتاب را خوانده بودند و دست از قنداق کردن ما بر میداشتند. هر چند همین الان هم بنده احساس میکنم که تحت فشار چیزی شبیه به قنداق هستم! در بخشی از این کتاب میخوانیم:
آن زندان پر عذاب یعنی آن قنداق و لفافهی پر پیچ و تاب که مطابق عقاید عموم علمای بزرگ، مخالف حفظالصحه و قوانین طبیعی میباشد یکی از آلات بدبختی است که بعضی از مادرهای جاهل هنوز آن را برای معذب داشت اطفال خود استعمال مینمایند... !
و خیلی ناراحت شدم وقتی در جایی خواندم که:
آخرین کلانتر و خان این ایل "حسینقلیخان رستم" فرزند "امامقلیخان" (همین حامی انتشار اولین کتاب فارسی در حوزهی بهداشت زنان که در این یادداشت شرحش رفت.) بود که به اتفاق پسرش جعفرقلی، حبیباللهخان شهبازی رییس طوایف سرخی، ناصرخان طاهری رییس ایل بویراحمد و فتحالله حیاتداودی رییس لرهای حیاتداودی به اتهام مخالفت با اصلاحات ارضی و برپایی شورش عشایر جنوب در سال ۱۳۴۳ در شیراز به حکم دادگاه نظامی فارس به دار آویخته شد.
یک خواهش:
برای شادی روح امامقلی خان و تمام شهسواران رزمی و فرهنگی ایران زمین که به رحمت خدا رفتند، یک فاتحه و یک صلوات نثار کنید.
خوشحالم:
خوشحالم که یاد شهسوار و جوانمردی که روزگار او را به باد فرمواشی سپرده شده بود، را در اینجا و در این زمانه، زنده کردم. خوشحالم که به واسطهی کتابی که نود و هفت سال از انتشارش میگذرد با مردی آزاده به نام امامقلیخان، رئیس طایفهی رستم، آشنا شدم. چقدر انسانهایی این چنینی، جای پرداختن دارند.
دیروز، امروز، فردا:
انجام کارهایی مشابه به کار امامقلی خان، با توجه به وسعت تبلیغاتی که امروزه برای انجام کارهای خیر صورت میپذیرد و بوق و کرناهای رسانهای، شاید یک کار بسیار عادی به نظر برسد ولی در آن روز و روزگار، انجام این کار فرهنگی، از عظمت زیادی برخوردار بوده است که به هیچ وجه نباید ِآن را دست کم گرفت.
باید به این نکته توجه کنیم که کار فرهنگیِ امامقلی خان از زمانهی خودش یک قرن جلوتر بود و کارهای فرهنگی امروز ما شاید از زمانهی خودمان، یک قرن عقبتر باشد!
فَاعْتَبِرُوا یَا أُولِی الْأَبْصَارِ!
آخرین یادداشتها:
چرا اینا رو کسی به من نگفته بود؟!
یک درنگ بر هنگِ منگ و لنگِ فرهنگ!
حُسن ختام: به نقل از کتاب «هتلی در کنج تلخ و شیرین» نوشتهی «جیمی فورد»
سعی میکنم که در گذشته زندگی نکنم...اما..گاهی اوقات، گذشته در من زندگی میکند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
آیا سرعتِ رشدِ تودهیِ چسبنده و کُشندهیِ بیشرمی و بیحیایی، خبر از وقوعِ یک انقلابِ جنسی از نوع ایرانیاش میدهد؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا مردم یک جامعه برای فساد و تباهی، اینچنین آغوش میگشایند؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک درنگ بر هنگِ منگ و لنگِ فرهنگ! (۱)