یک درنگ بر هنگِ منگ و لنگِ فرهنگ! (۶)

مقدمه:

در کتابگردی‎‌هایم گاهی به کتاب‌‎هایی می‌‎رسم که زمانی جزو کتاب‎‌های درسی بودند و الان منقرض شده‎‌اند. و البته افسوس بسیار می‌‎خورم از حذف این کتاب‎‌ها. چون به نظرم بیشتر از برخی از کتاب‎‌هایی که امروز توی مدرسه‎‌ها درس داده می‎‌شوند، به درد می‎‌خوردند. نگو نقشه‌‎ی تغییر سبک زندگی و فرهنگ مردم و بردن این سبک زندگی و فرهنگ به سمت سبک زندگی و فرهنگ غربی، به دست نفوذی‎‌های لعنتی و یا متصدیان تازه‎‌کار و ناشی، و در همان اوایل انقلاب و جمهوری اسلامی خودمان رقم خورده است و پیش از آن، فرهنگ عامه، چه درست و چه اشتباه، چه جدّی و چه طنز، چه واقعیت و چه خرافه، از محبوبیت خاصی برخوردار بوده است و این‌قدر از ارزش و اعتبار برخوردار بوده است که در قالب یک کتاب درسی، تدریس نیز بشود.

شما را به بخشی از این کتاب که به «سیزده‎‌به‎‌در» و آداب و رسوم آن روز اشاره دارد و بخش‎‌های کوتاه و جالب دیگری از آن، مهمان می‌‎کنم. ای کاش مسئولانی که کتاب‎‌های مدرسه را تهیه و تدوین می‎‌کنند بیایند بگویند چرا کتاب‌‎های خوبی مثل این کتاب که تدریس آن‎‌ها از پیش از انقلاب و در چند سال اول انقلاب ادامه داشت را به تدریج، منقرض کردند و با کتاب‎‌هایی جایگزین کردند که کمتر مانند این کتاب، رنگ و بوی ایرانی دارند؟

امیدوارم با خواندن بخش‌‎هایی از این کتاب، بیشتر لذّت ببرید و کمتر افسوس بخورید.

صفحه‎‌ی اول کتاب «فرهنگ عامه» که در سال ۱۳۵۸ برای سال چهارم آموزش متوسطه عمومی، منتشر شده است (به دلیل کمرنگ شدن جلد کتاب، از آوردن تصویر آن خودداری کردم):
اعتقاد به نحوست سیزده ریشه‌‎ی ایرانی ندارد:
در این روز (همان روز سیزده فروردین) دخترهای دم بخت برای پیدا کردن شوهر، دست به کار می‎‌شدند!
روز سیزده، برای دخترانی که هنوز فرهنگ غربی را نیاموخته بودند و از پیدا کردن شوهر به روش‌های وارداتی، چیز زیادی نمی‎‌‌دانستند، روز تلاش برای بخت‎‌گشایی نیز بوده است و دختران هر شهری برای این‎‌که بختشان باز شود، دست به اقداماتی می‎‌زدند که خواندنش خالی از لطف نیست:
در این کتاب حتی از چند بیماری و روش درمان جدّی و طنز آن از سوی مردم اشاره شده است. در اینجا فقط سرماخوردگی و زکام که همه‌گیرتر هستند را می‌‎آورم:
چی فکر کردید. در این کتاب درباره‎‌ی انواع بازی‌‎ها نیز صحبت شده و چند بازی دخترانه و پسرانه هم آموزش داده شده است. اقسام این بازی‌ها را چه کسانی یادشان می‌‎آید؟ (تیتر یادداشت از همین بازی گرفته شده است!)
یادم نمی‎‌آید با هیچ لالایی‌‎ای به خواب رفته باشم. بیشتر با صدای لالایی، از خواب می‎‌پریدم تا این‎که بخوابم. در این کتاب از چند لالایی معروف نیز یاد شده است. موقعی تعجب کردم که مادرم دقیقاً همین متن لالایی تهرانی را برای ما می‎‌خواند. متن این لالایی را کلاً فراموش کرده بودم. ولی وقتی متن را خواندم صدای مادرم موقع خواندن همین لالایی برایم تداعی شد. حالا باید بروم بپرسم مادر مگر شما یزدی نبودی، چرا لالایی تهرانی برای ما می‌‎خواندی؟! یالّا از خودت دفاع کن!
لُب کلام:

بنده با اصلاح این دست کتاب‎‌ها مشکلی ندارم ولی فکر می‎‌کنم بخش‎‌هایی از این کتاب‎‌ها، مانند لالایی‌‎ها و بازی‌‎ها، باید سینه به سینه و نسل به نسل انتقال می‎‌یافت. امروز چند مادر جوان ایرانی بلد است با صدای خودش، برای فرزندش، لالایی بخواند و برای خواب کردن دلبندش، دست به دامن آهنگ‌‎های مزخرف داخل گوشی همراهش نشود؟!

الان چند کودک ایرانی حاضر است از گوشی همراه فاصله بگیرد و یکی از آن بازی‎‌های جذاب، جمعی و پر تحرّک دوران کودکی ما را انجام بدهد؟ اصلاً بلد است که بخواهد انجام بدهد؟ نمی‎‌شد این بازی‎‌ها را حداقل در زنگ ورزش مدارس انجام داد؟ با حذف همین بازی‌‎ها و گوشی به دست کردن کودکان‌مان، شروع کردیم به پرورش و تکثیر هیکی‌کوموری‌‎‌‌های تنبل، ملول و افسرده‌‎ی وطنی.

آخرین یادداشت‌‎ها:

گفتگو می‌کنم، پس هستم! (۴)

گفتگو می‌کنم، پس هستم! (۳)

ماجرای زیبای آن مجله‌‌ای که دفتر مشق از آب درآمد!

دستور بده مرا تا ابد به خودت تبعید کنند!

گفتگو می‌کنم، پس هستم! (۲)

گفتگو می‌کنم، پس هستم! (۱)

یک درنگ بر هنگِ منگ و لنگِ فرهنگ! (۵) ?

حُسن ختام: به نقل از «کتاب واقع نگری/ ده دلیل که ثابت می‌کند اوضاع دنیا آن‌قدرها هم که خیال می‌کنیم بد نیست» نوشته‎‌ی «هنس روسلینگ»

شکل‌دهی نگرشتان به جهان با اتکا بر رسانه‌ها مثل این است که تنها با نگاه به تصویری از پای من، درباره‌ی کلیت من نظر بدهید.