دوستدار نوشتن :)
درسِ معنای زندگی؛ روزهای سهشنبه با استاد موری
میچ آلبوم نویسنده داستان «سهشنبهها با موری» بخشی از زندگی واقعی خود و استادش موری را در این کتاب نوشته است. تمرکز کتاب بر روزهای پایانی زندگی موری است که میچ و موری به گفتگو درباره معنای زندگی از منظر استاد مینشینند.
موری استاد جامعهشناسی است و به دلیل ابتلا به بیماری ASL ماههای پایانی زندگیاش را میگذراند. میچ دانشجوی خوب و صمیمی استاد در سالهای دانشجوییاش بوده و بین آنها نوعی دوستی و علاقه متقابل برقرار است. میچ مدتها بعد از فارغالتحصیلی، در میانه شلوغی کار و زندگی خودش، از طریق یک برنامه تلویزیونی، متوجه بیماری و حال بد استاد و بیماریاش میشود و از آن به بعد هر سهشنبه نزد او میرود.
در این کتاب از همان اوایل داستان، متوجه طرح کلی داستان میشوید و در واقع لو رفتن داستان درمورد آن خیلی معنایی ندارد؛ اما آنچه میتواند به کتاب ارزش بیشتری ببخشد گفتگوهایی است که میان میچ و استادش موری درباره موضوعات مختلفی همچون عشق، ترس، پیری، کار، ازدواج، خانواده، فرهنگ و... در جریان است.
قرارگرفتن این دو شخصیت در کنار هم کمک میکند که داستان جذابتر شود. در یک سو پیرمردی (موری) قرار دارد که در حال مرگ است و پر از اشتیاق به زندگی و عشق و ارتباط است؛ و در سوی دیگر میچ، مرد نسبتاً جوانی است که زندگی و شغل موفقی به معنای متعارفش دارد؛ اما چندان از زندگی لذت نمیبرد و همه چیز برایش عادی است.
دلکندن و انقطاع به این معنی نیست که نگذاری تجربهای به درونت نفوذ کنه. بلکه بر عکس، اجازه می دی تا عمیقاً به درونت نفوذ پیدا کنه. فقط این طوریه که به دلکندن میرسی.
پیرشدن فقط فرسودهشدن نیست، بلکه رشدکردن هم هست.
زاویه دید
بخش عمده داستان از زاویه دید میچ (نویسنده) روایت میشود که حجم کمتری از آن مربوط به روزهای دانشکده در دهه 70 میلادی است و حجم بیشتر مربوط به سالها بعد از دوره دانشجویی و ملاقاتهای روزهای سه شنبه با استاد است؛ درحالیکه موری در بستر بیماری افتاده و هر لحظه بیشتر مرگ را در آغوش میگیرد. بخشی از روایت هم مربوط به زندگی شخصی میچ و مشکلات خود اوست.
اما زاویه دید دانای کل هم در داستان دررابطهبا زندگی و دوران کودکی و جوانی موری وجود دارد. به نظرم تصمیم نویسنده برای گنجاندن روایت از زاویه دانای کل به شخصیتپردازی موری بسیار کمک کرده است.
معنای زندگی؟
دامنهی زندگی از منظر موری، فاصله تولد تا مرگ است؛ دستکم در بخش عمده نظراتش چنین است. پس اگر به دنبال سؤالات فلسفیتر و بنیادیتری درباره معنای زندگی هستید در این کتاب چنین چیزی را نخواهید یافت. او راجع به «از کجا آمدهام» و «به کجا میروم» صحبتی نمیکند. تمرکز موری بر زندگی است. حتی جایی که راجع به مرگ صحبت میکند به نظرم باز هم در واقع دارد درباره ارزش زندگی صحبت میکند.
از متن کتاب: اگر استاد موری شوارتز در زندگی فقط یک جمله به من آموخته باشد، آن جمله این است: «در زندگی چیزی به نام خیلی دیر شده وجود ندارد.»
تجربه من از خواندن کتاب
- کتاب روان نوشته شده. ریتم خوبی دارد و راحت خوانده میشود.
- موقع خواندن این کتاب هم مثل کتاب «مرگ ایوان ایلیچ» بعضی جملات را با اشک خواندم؛ روزهای پایانی زندگی موری مرا یاد روزهای بستری مادر مرحومم در بیمارستان میانداخت.
- یک جنبه کتاب آگاهی نسبت به معنی زندگی است. از این جنبه کتاب برای من نکته جدیدی درباره معنای زندگی نداشت و بیشتر جنبه یادآوری داشت. (و فکر می کنم برای بیشتر ایرانیانی که اندکی از منابع موجود در زمینه شعر، حکمت، عرفان و فلسفهی در دسترس را خوانده باشند همین وضعیت وجود دارد )
- اما جنبه دیگر عمل به «آنچه میدانیم» است. ارزش کتاب هم همین است که موری در روزهای پایانی عمر چنین نگاهی به زندگی دارد؛ مسئله این است که آیا ما هم در روزهای سخت زندگی خودمان می توانیم همچنان بر مبنای آنچه می دانیم به موضوعات نگاه کنیم. از این نظر کتاب میتواند یادآوری و تلنگری برای عمل کردن در روزهای سخت زندگی باشد.
- کتاب کاملاً قابلیت این را دارد که برخی پاراگرافها یا بعضی «سهشنبهها» را نخوانید یا جابهجا بخوانید. چیزی از طرح داستان از دست نمیدهید اگرچه برخی اظهارنظرهای موری را از دست خواهید داد.
- کتاب میتواند در میانه دستهبندی کتاب داستانی و کتاب حوزه خودیاری قرار بگیرد
- پیشنهاد می کنم کتاب را به کسی که درگیر بیماری سختی است هدیه ندهید یا معرفی نکنید مگر اینکه خودش چنین چیزی را بخواهد.
مشخصات کتاب:
سهشنبهها با موری/ نوشته میچ آلبوم/ ترجمه راضیه عبدلی/ سال انتشار: 1398 / نشر روزگار
پ. ن: به روز رسانی: در بخشی از مطلب ساعت ۱۸ روز ۳۱ فروردین اصلاح انجام دادم.
این کتاب را برای چالش فروردین 1402 طاقچه انتخاب کرده بودم.
بعضی از نوشته های دیگرم درباره کتابها:
شبهای روشنِ یک عاشق بینامونشان
کشتن کتابفروش شهری در غبار جنگ
سفری همراه با «ایرج پزشکزاد» و «ایوب آقاخانی» به بارگاه «هارونالرشید»
زندگی طولانی شادمانهام آرزوست... البته در کنار عزیزانم...
آنچه داستایوفسکی در «یک اتفاق مسخره» به من داد
با کتابِ «دلتنگیها و پرسهها»ی هرمان هسه
آیا به شایستگی زندگی کردهای؟ ایوان ایلیچ!
دغدغههای حقیر یک انسان در شکمِ «تمساح»
مطلبی دیگر از این انتشارات
جادوگرانی که واقعیت را مینویسند
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه یک شمشیر تیز صد درصد سامورایی بسازیم؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
اینجا،«تغییر»مصادف است با«سنگباران»!