توسعهدهنده موبایل و علاقهمند به خوندن و نوشتن
نقطه کور، همین!
نزدیک به یه ماه پیش بود که این مطلب منتشر شد:
خیلی یهویی متوجه شدم که آقای سعید یگانه، از مردان نیک روزگار، اولین کتابشونو به هر زحمتی بوده چاپ کردن. آقای یگانه رو از همین ویرگول میشناسم. کسی که همه مطالبش باکیفیت و خوندنیه. کسی که تمیز انتقاد میکنه و رحمی در کارش نیست!
همون لحظه که فهمیدم این کتاب منتشر شده، یهو دلم خواست بخونمش، خیلی زیاد.
از آقای یگانه پرسیدم چطور میشه تهیش کرد که متاسفانه ظاهراً، عرضه عمومی نشده و همینطوری خودشون پخش کردن. نسخه الکترونیکیشم به علت اینکه هنوز ناشر خوبی پیدا نکردن، فعلاً منتشر نشده.
این شد که زحمت کشیدن و خودشون کتابو برام پست کردن. هر کاری هم کردم زیر بار هزینه نرفتن و قرار شد نسخه الکترونیکیش رو بخرم، چیزی که فعلاً وجود خارجی نداره!
این مطلب به بهانه قدردانی از نویسنده کتاب نوشتهشده و برای این که صرفاً تشکر خالی نباشه، میخوام چند تا نکته که به ذهنم رسید درباره کتاب رو بنویسم. حداقل نشون میده که کتاب رو خوندم!
موضوع کتاب روی بخش پشتی جلد کاملاً مشخصه:
تصور بفرمایید در حال رانندگی هستید. شخصی را کنار خیابان می بینید که دست بلند کرده است. شما هم برای رفع تنهاییِ خود یا به هر دلیل دیگری، سوارش میکنید. بعد از دقایقی هم پیمایی، سکوت داخل خودرو کمی آزار دهنده می شود. مسافرتان بیش از حد ساکت است. لذا برای تغییر جو محیط و شکستن این سکوت سنگین، تصمیم به صحبت با او می گیرید. از شغلش میپرسید، از وضعیت جامعه و موارد مشابه. اما سریعاً در مییابید که نه تنها شغل و حرفه اش با شما همخوانی ندارد، بلکه دغدغه ها و تصوراتش نیز با شما از زمین تا آسمان متفاوت است و حتی بعد از رد و بدل کردن دومین جمله متوجه می شوید که سواد و اطلاعاتش هم در حدی نیست که به درد هم صحبتی با شما بخورد. چرا که شما استاد دانشگاه هستید و دارای سواد بالا و او یک فرد عامی و بی سواد. بنابراین سکوت را ترجیح می دهید!
دقایقی می گذرد. شما با سرعت زیاد در حال نزدیک شدن به یک تقاطع هستید که ناگهان مسافر فریاد می زند: مراقب باش! موتور...
شما بلافاصله و بدون توجه به میزان اطلاعات و سوادِ آن شخص، ترمز می کنید و متوجه می شوید که آن موتور سوار را ندیده بودید. خدا رحم کرد. هم به شما و هم به آن موتورسوار. صد البته بینایی شما هیچ مشکلی ندارد. بلکه آن موتورسوار در نقطه ی کور (Blind Spot) شما قرار داشته و مسافر کناری توانسته او را ببیند اما شما نتوانستید. به همین سادگی.
واقعیت این است که در بسیاری اوقات، دیدن نقطه ی کور دیگران، نه نیاز به سواد بالا دارد و نه هیچ چیز دیگر، کافی است فقط «سرنشین صندلی کناری» باشیم. چه باسواد چه بی سواد. چه کودک چه بزرگسال. چه زن و چه مرد.
(زحمت تایپشو جناب دستانداز کشیده بودن و کپی کردم من)
آقای یگانه توی این کتاب سرنشین صندلی کناری هستن و با اینکه خودشون راننده قهاری هستن، ترجیح دادن از صندلی کناری شغل خودشون، یعنی مدیریت بازاریابی و فروش رو نظاره کنن و ایراداتی که رانندهها نمیبینن رو یادداشت کنن. ایده خیلی قشنگیه.
میخواستم راجع به محتوای کتاب بنویسم که دیدم کار بیهودهایه. چرا که آقای دستانداز به زیبایی توی این پست، دربارش نوشتن.
اما چیزایی که موقع خوندن کتاب به چشم میان و باز هم آقای دستانداز به خیلیاش اشاره کرده:
طرح جلد
حیف اسم قشنگ کتاب که با این جلد نچندان زیبا همراه شده. اسم بسیار قشنگی که لیاقت جلد بسیار قشنگی رو داشت و متاسفانه اینطور نشده. به نظر من توی همین ویرگول خیلیا حاضر بودن داوطلبانه جلدای بهتری بزنن.
صفحهآرایی، ویراستاری و ساختار
ایرادات این بخش، مثل طرح جلد ارتباطی به نویسنده ندارن و کجسلیقگی انتشارات بوده بیشتر.
کتاب بد صفحهآرایی شده. فاصله کم مطالب با حاشیههای صفحه و تیترهایی که به چشم نمیان، توی همون نگاه اول دیده میشن.
بعضاً اشتباهات تایپی ریز و نگارشی هم توی متن دیده میشه که در سطح یه کتاب چاپی چیز خوبی نیست، با اینکه توی کتابهای فارسی، فراوان دیده میشه.
وقتی کتابو میخونید، نمیفهمید الان کجا هستید. منظورم شماره صفحه نیست. منظورم اینه که نقشه کتاب توی ذهن خواننده شکل نمیگیره. شاید مهمترین دلیلش وجود نداشتن فهرست محتواست. البته این اتفاق تا حدودی هم به خاطر پراکنده بودن محتوا و موضوعات صحبت شده عادیه ولی نمیدونم، شاید فهرست محتوا میتونست انسجام بیشتری به محتوا بده.
محتوا
محتواش قنده! کتاب رو توی دو حرکت تا ته خوندم؛ یعنی از روزی که تحویل گرفتم تا روزی که تموم شد، سه روز فاصله بود و کلاً زمان مطالعه دو بخش شد. البته حجم کتاب زیاد نیست، 116 صفحس، که کاش بیشتر بود. تا گرم شدم تموم شد!
کتاب عصاره یک عمر کار و تجربس. اگر چه بعضی جاها شاید نظرتون با نویسنده مخالف باشه ولی اسم کتاب هیچ راهی براتون نذاشته. کتاب صرفاً یه سری نقاط کور رو از دید یه نفر که خودشو کارشناس نمیدونه (و هست) قراره روشن کنه. یعنی مطالب پشتوانه دقیقی ندارن (دارن) و نظر شخصی هستن.
به عنوان کسی که بدش نمیاد توی این حوزهها، یعنی مدیریت و فروش اطلاعات داشته باشه و شاید حتی یه روزی بخواد وارد این کار بشه لذت بردم و یاد گرفتم.
یکی از بهترین بخشهای کتاب، بخش رنگینکمان مشتریان بود. فهمیدم من موجود آبیرنگیم! اینکه حالا آبی چیه رو یا توی خود کتاب بخونید، یا پست جناب دستانداز.
در نهایت میخوام باز هم تشکر کنم از آقای یگانه، بابت تواضع، مرام، محبت و همه لطفی که به من داشتن. به دوستی با چنین مردی افتخار میکنم و از صمیم قلب آرزو میکنم هرجا هستند، شاد و سلامت باشن.
امیدوارم کتابهای بعدیای هم در کار باشن و اسم ایشون رو روی جلد کتابهای زیادی ببینیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
جناب فرمانده ! برای درمان زخمیهای جنگ فرهنگی، سراغ کتاب بروید
مطلبی دیگر از این انتشارات
معرفی کتاب تمام آنچه که هرگز به تو نگفتم
مطلبی دیگر از این انتشارات
گشت و گذار در بازار کتاب