ما بچه طرد شده خونهایم، که مسیرش از همه تمیزتر بود. هنوز هم [سرد و تیز میخندیدی؛ یک سینِما فرو میریخت]
وارث
درد
میکِشد ریشه، ولی
زخم آفت میشود بر ریشهاش
گویی که زخمی با تبر در انتظار
پیر دردیست مقتول، زود تسلیم میشود
یک نفر از دور شاهد میشود
زبانش قفل و دستانش مسیر یک گسل
لرزه از پیکر به روحش میشود
درد بر بستر فتاد و زخم را
در کوچهها تعقیب گویی میشود
من برای درد مرهم نیاوردم ولی
گفتند زخم از کردهاش ناگه پشیمان میشود
نمک بر چشم میپاشد مگر روزی
عذرِ قتلش را ببخشد درد و درمانش شود
زخم با گل بر مزار درد حاضر میشود
شاهد هم آنجاست اما باورش کم میشود
من ولی اشکی به دامن ریختم
وارثین دردی به زیر خاک، که جایش زخم اهدا میشود
ما وارثان دردهای بی شماریم
زخم اما میکشد جور وراثت را
قاتلی انگار مقتول میشود

میان کوچه خرامان خرامان میرفتم. سر چسبیده به تن، تن تنها، تنها گناهکار.
پیاده تا خاطراتم رفته بودم. پیاده بازگشته بودم.
شب بود.
شب هم آمده بود آرزویی بکند. برای تاریکیهایش دعا میکرد. نمیدانست دعا تاثیرش را از دست داده است.
دستهایم در جیب بیقرار بودند. دستانم محبوس بودند. خواستم اشکهایم را پاک کنم اما دستانم بی پناه میشدند. شبیه خودم
نزدیک خانه سرم بالا آمد. افتاد به آسمان، نگاهم. ستارهای در دام ماه افتاده بود.
از ماه متنفر بودم. خواستم بگویم ستاره در بند نشو، کسی زیر کلاه پشمی فریاد زد
ستاره از اینجا آغاز شد: نسل آدم در جیر جیر شب، آرزوهایشان را به آسمان سنجاق میکردند
من آرزویی کرده بودم؟ نه. احمقها همیشه حدس میزنند دلیل غم شما عشق است.
پیشانیام را به زنگ در تکیه دادم. منتظر صدای زنگ بودم
صدایی نیامد. شاید گوشهایم هنوز سوت میکشید.
تازه یادم افتاد مردهام.

- نمیخواستم تا مدتی بنویسم. ناگهانی شد. ناگهان داشتم خفه میشدم و نمیدانم که دستهای چه کسی آویزان به گریبانم بود.
مطلبی دیگر از این انتشارات
غروب چهرهی او...
مطلبی دیگر از این انتشارات
عهدی با یگانه معشوق خویشتن
مطلبی دیگر از این انتشارات
بزرگسالی که هی میگفتن این بود؟
بهتری؟
گرچه سیارهی زهره بود؛ ولی لایق این بود که ستاره به شمار بیاد. چون بههرحال نورش رو از خورشید هدیه گرفته بود:)
بسان همیشه درخشان و عمیق، در این غیبت چند صباحانم، خوشحالم که بازگشتم رو با متن شما شروع کردم :)
موفق و پیروزباشید و ارجمند
بار اولتون بود در قالب نظم هم مینوشتین؟
کارتون خوبه فقط وزن رو رعایت کنین در سرتاسرش بهتر هم میشه :)
با آرزوی رشد 🙏🏻
باقلم زنده شدی و در کلمات نجوای درونت به فریاد آمده .
جهان تو در بیان عشقی است که درتلالو خورشید زبانه کشیده به آسمان
اگر هستی بخاطر زنده بودن واژه ها در درونت هست.
بی پیرایه سخن در کت و شلوار برتن کنم
مغز ناهمگونی خویش با گره ازعشق گردن زنم
خود خرامان در شب بارانی زمزمه از دل کنم
میر اگر خاصه ی این تن عریان چتر برسرزنم
واژگان نحیف زیر پای زمین فربه به دامن کنم
از خطر صعب و سهولت نفس ابرام خدافریادزنم
ابرام پالیزبان ۱۷ دی
تقدیم به دوستی نویسنده
از زیبایی این قطعهی غمافزا هرچه بگوییم کمه..
شاعرانه بود
_آبنوسِ خوش قلم:)
زیبا بود، موفق باشی.