سی زونگ·۱ روز پیشنامهای در سکوت ساحل بیکران...در دل شب تاریک، وقتی گمگشتگی و سکوت در دریا پیچیده بود، نامهای نوشتم تا که شاید با امواج احساس، به ساحل او برسد.....
سی زونگ·۱۵ روز پیشعطر ناتمام، میان خطوط یک پیام...سلام نازی🍀 ، چند روزی بود که پیامی نداده بودم و یه حسی داشتم که باید اینها رو بهت بگم، حس کردم باید بنویسمش.......
سی زونگدراتاقک زیر شیروانی ذهن·۲ ماه پیشغروب چهرهی او...لبخند زیبایش مانند یک پورتال مرا به دنیایی میبرد که فقط 'او' در آنجاست...لحظهای که میخواستم با قلب خستهام تمام وجودش را در آغوش بگیرم..
سی زونگ·۲ ماه پیشخاطرات خاموش...وارد اتاق که میشوم، به اطراف که نگاه میکنم....در میان گرد و غبار، اسکلت فراموششدهای را میبینم، گویی قرنها منتظر بوده است...
سی زونگ·۲ ماه پیشچراغ کم نور من...چراغی که هر شب تو را میخواند اما هرگز نزدیک نمیشود، همیشه آنجاست، اما به تو تعلق ندارد.
سی زونگ·۳ ماه پیشدر آغوشِ شبِ بیپایاندر خلأی بیانتها، در میان ابرهای تیره، باد سردی موهایم را تکان میدهد. مرز میان نور و تاریکی محو شده و جز سیاهی مبهم چیزی نمیبینم.
سی زونگ·۳ ماه پیشغروبی در تار و پود زمانهمچو بادی آرام 🌬️ در غروبی پر از خاطرهها، از میان نیزارها 🎋 میگذری و صورتم را نوازش میکنی ...