خطرِ بی دُم شدگان!

دم روباه براش خیلی عزیز است تا جایی که به استناد ضرب المثل ها از دمش به عنوان شاهد هم استفاده می کند:«به روباه گفتند شاهدت كو؟گفت دمم!»

البته آورده اند که:روباه چون خیلی زرنگ است به جای دست زدن به تله،با دمش تله را امتحان می کند و متاسفانه از همین ناحیه نیز گیر می افتد.برای همین این ضرب المثل را برای او ساختند:«دُمِ روباه از زرنگی در تله است.»

در کشور ما دُمِ هیچ جانوری به اندازه ی دمِ روباه دستخوش تولید قصه نشده است.دو مورد از این قصّه ها را به صورت خلاصه برای شما می آورم:

یک:

روباهی از ناحیه ی دم در تله افتاد و چون تله خیلی قوی و بُرنده بود دمش قطع شد.وقتی بدون دم در جمع روباه های دیگر حاضر شد،آنها از او پرسیدند که:دمت کو؟روباه جواب داد که خودم قطعش کردم.ازش پرسیدند چرا؟گفت:برای اینکه چیز بیخودی بود.از وقتی قطعش کردم اینقدر سبک و راحت شدم که نگو و نپرس،وقتی راه می روم انگار دارم پرواز می کنم.روباه دیگری که بسیار ساده لوح بود رفت و دم خود را به تقلید از او قطع کرد.امّا پس از قطع دم داشت از درد می مرد.بنابراین به سرعت نزد روباه بی دم اول رفت و گفت:تو که گفتی بدون دم راحت تر هستی ولی من از وقتی دمم را از دست دادم از درد دارم به خودم می پیچم.راه رفتنم برای خیلی سخت شده،نمی توانم تعادلم را حفظ کنم،باید مراقب باشم یک وقت چپ نکنم!روباه بی دم اول به او گفت:آرام صحبت کن تا بقیه نشنوند.اگر بشنوند ما را سوژه ی خنده ی خودشان می کنند.پس به بی دم شدن خودت افتخار کن و جوری تبلیغ کن که سایر روباه ها هم مشتاق بشوند و دم خود را قطع کنند.آن دو جوری مزایای بی دمی را تبلیغ کردند که روز به روز بر تعداد روباه های بی دم افزوده شد.به طوری که کم کم تعداد روباه های بی دم آنقدر زیاد شد که وقتی گذرشان به روباه دُم داری می افتاد مسخره اش می کردند و کِرکِر خنده راه می انداختند!

دو:

روزی روباهی پوستینی پیدا کرد.پوستین را بر دوشش انداخت در جنگل به راه افتاد.در راه شیر را دید.شیر از او پرسید:این پوستین را از کجا آورده ای؟روباه گفت:مگر نمی دانی من پوستین می دوزم؟شیر تعجب کرد و از روباه خواست که برای او هم یک پوستین مثل پوستین خودش بدوزد.روباه گفت:پنج تا آهوی چاق بیاور و یک هفته منتظر بمان.بعد از یک هفته پوستین تو آماده است.شیر پنج تا آهو آورد و روباه و همسر و بچه هایش هر پنج آهو را خوردند.یک هفته بعد،شیر روباه را دید و پرسید:پوستینم کجاست ای روباه؟روباه گفت:به دو تا بره کوچک هم برای درست کردن کمربند و آستینهایش احتیاج دارم.شیر هم دو تا بره را آماده کرد و روباه و همسر و بچه هایش بلافاصله بره ها را خوردند.یک روز روباه ناگهان شیر را در مقابل خودش دید.شیر غُرشی کرد و گفت:پوستینم کجاست؟صبرم تمام شده.پوستینم را به من بده،وگرنه تو را می خورم.روباه گفت:ای سلطان حیوانات،پوستین تو در خانه ام است.با من بیا تا آن را به تو بدهم.شیر و روباه به لانه روباه نزدیک شدند.ناگهان روباه فرار کرد و به درون لانه پرید،اما شیر توانست دُمش را بگیرد.دم روباه کنده شد و روباه،بدون دم به درون لانه خزید.شیر به او گفت:هر کجا بروی تو را می گیرم.تو را از روی دُم کنده ات می شناسم.روباه دم بریده،برای اینکه دم بریده اش رسوایش نکند،حیله ای سوار کرد.به این صورت که رفت سراغ دوستانش و آنها را به یک باغ که پر از انگور بود،بُرد. روباه ها از درختان انگور بالا رفتند و موقعی که مشغول خوردن بودند و حواسشان نبود،روباه دمهای دوستانش را به درختها گره زد و رفت و صاحب باغ را خبر کرد.صاحب باغ با یک چوبدستی به سراغ آنها آمد.روباه ها ترسیدند و خواستند فرار کنند که دمهایشان کنده شد.نزدیک ظهر،شیر ناگهان روباه را دید،او را گرفت و گفت:بالاخره به چنگم افتادی دم بریده!روباه لبخندی زد و با فریادی روباهها را صدا زد.روباهها آمدند.شیر وقتی دید همه روباهها دم بریده اند،تعجب کرد و متوجه شد که کلاه گشادی سرش رفته است.
این قصه ها را همین جوری برای من و شما تعریف نمی کردند،بیایید از این پس قصه ها را دست کم نگیریم.
  • در قصه ی اول روباه بر اثر یک حادثه دمش را از دست داد و برای اینکه مورد تمسخر واقع نشود با به راه انداختن تبلیغاتِ کذب کاری کرد که بقیه ی روباه ها نیز کم کم مشتاق شوند که دم خود را از دست بدهند.و این یعنی:«چون من(دُم)ندارم بقیه هم نباید داشته باشند!»
  • در قصه ی دوم روباه پس از یک کلاهبرداری و رسوایی دم خود را از دست داد و برای اینکه بتواند از زیر بار کلاهبرداری اش فرار کند کاری کرد که بقیه روباه ها نیز دم خود را از دست بدهند.و این یعنی:«چون من(گرفتاری)دارم بقیه هم باید داشته باشند!»
بدون شکّ کسانی که در کودکی خود توفیق شنیدن یا خواندن قصه ها را داشته اند،در بزرگسالی،به آدمهای بهتر،مفید تر و کم دردسرتری برای جامعه تبدیل شده اند.

آیا این دو قصّه ی به ظاهر کودکانه شما را به یاد برخی از قصه های واقعی ما آدم بزرگ ها نمی اندازد؟

یک:

صفحه ی۵۶ کتاب«چه کسی از دیوانه های نمی ترسد؟»اثر مهدی رضایی
صفحه ی۵۶ کتاب«چه کسی از دیوانه های نمی ترسد؟»اثر مهدی رضایی

دو:


معاشرت زنان با زنانی که اقدام به تن فروشی کرده‌اند،یکی از دلایل تن فروشی آنها است:مهمترین عوامل موثر در شیوع تن فروشی در کشور به گفته ی ژاله شادی‌طلب استاد جامعه شناسی:«به ترتیب مسئولیت تامین مخارج چند نفر در زمان تن فروشی،مهمترین دلیل و دارای بیشترین فراوانی در میان زنان تن فروش بوده است.سپس سابقه بازداشت و جرم پدر،وضعیت تاهل و همچنین حضور در بین دوستان تن فروش و معاشرت با افرادی که اقدام به تن فروشی کرده‌اند در آخرین رتبه علل ابتلا به این پدیده بوده است.»

سه:

هیچ کلاهبرداری به تنهایی قادر به کلاهبرداری نیست:یک یا چند نفر باید چرخه ی کلاهبرداری یک کلاهبردار را کامل کنند.هر کلاهبرداری برای رسوایی هایش به دنبال شریک جرم می گردد.حتی اگر این شریک جرم ها را از بین زنان خانه دار انتخاب کند:حتماً اقدامات مجرمانه مظلومین در بازار ارز با حساب زنان خانه دار را به یاد دارید و یا تشکیل پرونده فرار مالیاتی کلان پس از واردات ۵۴۰ اتومبیل مدل بالا با کارت بازرگانی یک روستایی در آذربایجان غربی و...

مبلغ قبلیم:

https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%DA%AF%D9%81%D8%AA-%D9%88-%DA%AF%D9%88%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D9%86%D8%AF%D9%87%D8%AF%D9%8E%D9%87-dbimgkgtm8kv

این مطلب را دو ماه پس از ورودم به ویرگول(۷ شهریور ۱۳۹۶)منتشر کردم:

https://virgool.io/@Jalal-Mohseni-Sh/%D8%B6%D8%B1%DB%8C%D8%A8-%D9%87%D9%88%D8%B4%DB%8C-%D8%A8%D8%A7%D9%84%D8%A7-%D8%B6%D8%A7%D9%85%D9%86-%D8%AE%D9%88%D8%B4%D8%A8%D8%AE%D8%AA%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-tyao4r1vskgy

آخرین مطلب خواندنی حضور یافته در مسابقه دست انداز:

https://virgool.io/@nekoueih/%D8%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%DB%8C-%D8%AA%D8%A7-jcqci7u4lunl

و دو تا از جدیدترین مطالب منتشر شده با هشتگ«حال خوبتو با من تقسیم کن»توسط دوستان عزیزم:

https://virgool.io/programming/intro-otbrlsinakca
https://virgool.io/@FiBoWorm/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%82%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D9%88%D9%82%D8%AA-%D8%A7%D9%85%D8%AA%D8%AD%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AA-%D8%AA%D8%B5%D9%88%DB%8C%D8%B1%DB%8C-%D9%84%D8%AD%D8%B8%D9%87-%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D8%B4%D9%82-cvxclvcdw6di

حُسن ختام:مخزن الاسرار،نظامی:

بد مشنو وقت گران گوشیست

زشت مگو نوبت خاموشیست

چند نویسی قلم آهسته‌دار

بر تو نویسند زبان بسته‌دار

آب صفت هر چه شنیدی بشوی

آینه‌سان آنچه ببینی بگوی

آنچه ببینند غیوران به شب

باز نگویند به روز ای عجب