mortezamosavi@yahoo.com
حیف من!
» مرد
در آغوش كاناپه مهربانم در آرامش كامل خوابیدهام كه صدای زنگ آیفون تمركزم را به هم می زند. نگاهی به مانیتور می اندازم و یك زن را می بینم كه ابلهانه به دوربین زُل زده است. آه چه کسی است؟ چقدر احمق و آشنا به نظر می رسد... خدای من! زنم است! یك ماهی می شود كه با خاله خان باجی های فامیل یك تور ولگردی تشكیل داده اند. چقدر زود یكماه تمام شد! مثل همیشه آسانسور لعنتی خراب است و مجبور شدم چمدانهای سنگین را از پله ها بالا بیاورم. وسط اتاق بغلم می كند. لباسش بوی عرق و دود گازوئیل می دهد. گونه هایش هم شور است. وقتی به حمام رفت خانه را وارسی میكنم تا چیز شك برانگیزی بر حسب تصادف این گوشه كنارها پیدا نكند، چون آنوقت مجبورم كل این هفته را برای اثبات بی گناهی ام حرف بزنم. یكی از چمدانها را باز می كنم تا دلیل سنگینی بیش از حدش را بفهمم. خدایا! اینجا یك بازار "سید اسماعیل" كوچك است! صدای نامفهومش از حمام به گوش می رسد كه این خود دلیلی بر آن است كه دیوانه تر شده، چون قبلا با خودش حرف نمی زد. وقتی از حمام بیرون آمد حوله اش را مثل عمامه مولای محلهیمان دور سرش پیچید و خودش را روی كاناپه ام انداخت. هزار با گفته ام كاناپه مثل مسواك، یك وسیله شخصی است و دوست ندارم كسی خودش را روی كاناپه ام پرت كند، اینهمه جا، برود برای خودش یك كاناپه دست و پا كند... اه اه ... مشغول حرف زدن است و من تمام حواسم به آن دسته از موهایش است كه از لای حوله بیرون افتاده و از نوكش قطره قطره روی كاناپه ام آب می چكد. می پرسم برایم چه سوغاتی آورده. بله موثر بود. مثل پنگوئن به سمت چمدانهای آنطرف اتاق میدود و من فرصت پیدا می كنم تا طوری روی كاناپه لم بدهم که دیگر جایی برای دوباره نشستنش باقی نماند. مثل شعبده بازها از داخل چمدانها خرت و پرتهای رنگی در می آورد و نشانم می دهد. به گمانم برای من خریده. وانمود می كنم كه خیلی ذوق زده شده ام و برایش اطوارهای عاشقانه در می آورم. كاش بشود دوباره سفر برود. حیف من...
» زن
چقدر زود تمام شد. دوباره مجبورم برگردم در آن خراب شده و هر روز شاهد مردی باشم كه مثل دیوانه ها روی كاناپه كوفتی اش می نشیند. مجبورم بغلش كنم و خودم را ذوق زده نشان بدهم. تنش بوی عرق می دهد. اصلا در حمام حواسم نبود كه بلند بلند به بخت بدم لعنت می فرستم، هرچند می دانم نشنیده چون یا یكی از چمدانها را باز كرده و فضولی می كند یا خانه را وارسی می كند تا مدرك جرمی باقی نگذارد. عمدا همه موهایم را در حوله نپیچیدم تا كاناپه اش را خیس كنم. وقتی مثل بچه ها حرص كاناپه بد تركیبش را میخورد قیافه اش حسابی دیدنی است. دلم برایش می سوزد و می روم تا سوغاتش را نشانش دهم. نگاه كن خدای من، كدام احمقی است كه وقتی ببیند بعد از یك ماه برایش یك مایو بنفش راه راه و یك جفت جوراب پشمی سوغات آورده اند اینقدر ذوق كند. هییی واقعاً حیف من...
مطلبی دیگر از این انتشارات
شنبه
مطلبی دیگر از این انتشارات
کوچولوی سبز
مطلبی دیگر از این انتشارات
از عاشقانه های شاهانه