ایدهپرداز، روانشناس، نويسنده و استراتژيست كسب وكار. من در زمینههای روانشناسی، سرمایهگذاری، کسبوکار، بازاریابی، نویسندگی و محتوا مینویسم. سایتم: aliheidary.ir
دربارهی علم و یادداشتهایش!
شخصا معتقدم که مثلا اگر دست تقدیر خانوادهی علم را به جای خانوادهی پهلوی حاکم بر کشور میکرد ایران سرنوشت بسیار بهتری مییافت. (البته در اینجا به جای تقدیر بهتر است گفت آیرونسایدِ انگلیسی!) هم پدر او و هم خودش ریشهای بسیار عمیقتری از رضا شاه و محمدرضا شاه در خاک ایران داشتند. این خانواده تسلط تاریخی بر بیرجند و خراسان جنوبی داشتند. علم برخلاف محمدرضا که تربیتی فرانسوی و زنانه داشت، دارای تربیتی انگلیسی، مردانه و متعادل بود. او در عین متعادل بودن و تعامل با طبقات مختلف در وقتش بسیار قاطع رفتار میکرد و از اعمال مجازاتهای سخت در زمانی که لازم باشد ابایی نداشت. ترسو نبود، دمدمیمزاج رفتار نمیکرد و ارادهی لازم را برای پیشبرد امور داشت. علم برخلاف شاه که تفریح در خارج از کشور را بیشتر خوش داشت از شکار و اسبسواری در ایران لذت میبرد. ارتباط با او برای عامهی مردم نسبتا آسان بود به طوری که پدربزرگم یکبار برای او عریضهای برده بود و بسیار هم از رفتارش تعریف میکرد.
علم هم مانند شاه خوشگذران و زنباره بود با این تفاوت که او در اکثر موارد صرفا با یک دوستدختر خارجی مشخص رابطهی خارج از ازدواج داشت و مانند محمدرضا نبود که در این زمینه به صغیر و کبیر رحم نکند!
یادم هست ۷-۸ سال پیش که این مجموعه خاطرات را میخواندم، علیرغم اینکه ۲۷--۲۸ سالم هم بود تا اواسط جلد اول، تلقی اشتباهی از کلمهی «گردش» در این کتاب داشتم و این سوتفاهم بعدا برایم تبدیل به یک جوک شد! داستان از این قرار بود که علم هر یکی دو صفحه یک بار میگفت: «امروز با اعلیحضرت عزیز رفتیم گردش» و من معصومانه فکر میکردم که علم و اعلیحضرت به اتفاق! مانند زمانی که ما به کاخ سعدآباد میرویم تا هوایی بخوریم و قدمی بزنیم، به گردش میرفتند و در جوار گلها، درختان، پرندگان و جویها قدمی میزدند و به گرد آنها میچرخیدند. درست مثلِ ما منتاها به شکلی اختصاصی! بعدا فهمیدم وای! نه بابا! داستان دربارهی امور خاکبرسری و سفر به سانفرانسیسکوست! گویا یک امیرهوشنگ دولو، شازدهی قاجاری و تریاکی تیر بوده که در زمینهی تهیه و تدارک گردش از علم هم حرفهایتر بوده چنانکه در همهی سفرهای خارجی شاه هم با او همراه بوده و پول توجیبی ماهانهی کلانی هم در همین راستا میگرفته است! یک بار که به همین منظور! او را به سوییس برده و در رکاب بوده است، مقادیر زیادی تریاک از او کشف میکنند و دستگیر میشود. ملاحظه میکنید؟ همراه رسمی شاه را با یک خروار تریاک میگیرند. چون او بهترین پاانداز ایران بوده و به همین دلیل باید حتما دم دست شاه حضور پیدا میکرده اما از طرفی چون تریاکی تیر بوده خب نمیتوانسته از متاع خود چشمپوشی کند و جیرهی خود را که هم مرغوب و هم زیاد بوده با خود برده و حالا روزنامههای سوییس تیتر زده بودند: «همراه شاه ایران را با یک خروار تریاک گرفتند» آن موقع هم آبروی ما میرفت و امروز هم میرود. آن روز طوری و امروز طور دیگر.
محمود فاضلی نقل میکند: «امیر اسدالله علم به نوشته خودش در ۱۳ امرداد ۱۳۵۶ پس از برکنار شدن از وزارت دربار، دست از یادداشتها میشوید. در این موقع در فرانسه تحت معالجه بوده است. سپس به ایران میآید و به بیرجند میرود تا به قول خودش: حریفان دغا را کمتر ببیند. اینها که میگویم خاطرات شفاهی است و در جایی منتشر که نشده؛ حتی نقل هم نشده است. امیر در بیرجند در عمارت اکبریه اقامت میکند. روزها در باغ قدمی میزده و چنان که نقل میکنند مقید بوده که وزن خودش را هر روز اندازه بگیرد. نقل میکنند که سخت لاغر شده بود. به اصطلاح بیرجندیها مثل نی قلیان شده بود. بازپسین روز اقامت امیر در بیرجند شبی در زمستان ۱۳۵۶ است که من خود آن را به یاد میآورم. ساعاتی بعد از نصف شبی تلفن خانه پدری من زنگ خورد. طبعا همه هراسان از خواب پریدند. مادرم که گوشی را برداشته بود، رنگ پریده و هراسان، پدرم را پای تلفن خواند. چه صحبتهایی شد، نمی دانم. این را دیدم که پدرم بعد از تلفن یکراست به سراغ اشکاف رفت و چراغ زنبوری را که شاید سالها بود روشن نشده بود، در آورد و روشن کرد. در همان لحظات کسی زنگ در منزل را زد و پدرم گویی قراری دارد، چراغ به دست به دم در رفت و بدون چراغ برگشت. چراغ را به کسی داده بود. آن شب گذشت. فردا یا چند روز بعد مادرم نقل کرد که آن نصف شب حال امیر سخت وخیم شده و کسی که نصف شب تلفن زده فرماندار بوده است. فرماندار به پدرم میگوید که هواپیمایی برای انتقال امیر به تهران پرواز کرده و چون فرودگاه بیرجند امکان نشست در شب ندارد از پدرم خواسته بود چاره ای بجوید. پدرم، که مرد کاردان و با تدبیری بود، پیشنهاده بود که به سران هیاتهای عزاداری تلفن بزنید و بخواهید تا هر چه چراغ زنبوری دارند را بیاورند. از پادگان هم تعدادی سرباز به فرودگاه بیاورید. چراغها را روشن به دست سربازها بدهید و دستور دهید به ردیف در طرفین باند فرودگاه بایستند. خلبان موقع را برای نشستن پیدا خواهد کرد.
با این تدبیر بوده که هواپیمایی شبانه میآید و امیر را از بیرجند میبرد. دیگر امیر به بیرجند بازنگشت. بیرجندی که آن همه دوست میداشت و همه جا در دوران اوج قدرت هم خودش را بیرجندی میخواند و به هر مناسبت تکیه کلامی یا مثلی یا شعر عامیانهای از بیرجند را نقل میکرد.
امیر را از تهران به امریکا میبرند. معالجه نتیجه نمی دهد و امیر در ۲۵ فروردین ۱۳۵۷ در نیویورک در میگذرد. پیکرش را به ایران میآورند و در آرامگاه خانوادگی در جوار امام هشتم شیعیان در مشهد به خاک میسپارند.
در پایان هم خاطره دیگری بگوبم و بگذرم. فردای آن شب که امیر را به تهران بردند فرماندار بیرجند به پدرم از ملک تاج خانم قوام با اعجاب سخن گفته بود: ملک تاج خانم سخت زن با فکر و مدبری است. در طول شب که در فرودگاه بودیم پی در پی با راننده و نوکرش نوشیدنی و خوردنی گرم برای همه میفرستاد. صبح هم برای همگی صبحانه جانانهای به فرودگاه فرستاد.
ملک تاج خانم قوام، همسر اسدالله علم، پیش از پایان نشر دوره یادداشتهای علم در سال ۱۳۸۰ در لندن درگذشت. این سخنان با ادای احترام به ملک تاج قوام آغاز شد. در پایان هم به نقل نمونهای از کاردانی آن زن بزرگ رسیدم. زنی که به گفته شیخ عطار نیشابوری: او را زن نتوان خواند.»
به هر حال خدا علم را بیامرزد. در وقایع سال ۵۷ اگر او بود، غائله را احتمالا میخواباند، آنچنان که ماجرای خرداد ۴۲ را سرکوب کرد. او از محمدرضا، شاه بهتری میشد، اما تاریخ به بهتر و بدتر کاری ندارد.
و اما دربارهی یادداشتهای علم:
یادداشت های علم مجموعهای از خاطرات اسدالله علم است. نگارش این خاطرات از یکم اردیبهشت سال ۴۶ تا نیمه مرداد ۵۶ را در برمیگیرد.
خاطرات روزانه در مقایسه با آثاری مثل خاطراتی که بعدها نوشته میشود این حسن را دارد که گزینش کمتری دراصل روایت صورت میگیرد و مطلب به روز ثبت میشود و تالمات و برداشتها مطابقت بیشتری با جریانات روز دارد و این خودش اهمیت خاصی به خاطرات میدهد. متاسفانه در ایران خیلی سنت روزانهنویسی و خاطرات روزانه وجود ندارد و اکثر خاطرات در سنین بالا نوشته میشود.
علم اما از کارگزاران حکومت پهلوی و افراد نزدیک به محمدرضاشاه است که یادداشتهایش به مرجعی دستهاول برای تحلیل وقایع مهم در حکومت پهلوی تبدیل شده است. آنچنان که که یک حفره اطلاعاتی بزرگ در بررسی تاریخ معاصر ایران با این مجموعه کتاب پر شده است. این یادداشتها منبع و مرجعی است که برای بسیاری از پژوهشگران رشتههای مختلف اعم از مسائل سیاست داخلی و خارجی ایران، اقتصاد ایران و مسائل اجتماعی ایران یا سندهای معتبر عرضه میکند یا سرنخ به پژوهشگر میدهد تا حقیقت را دنبال کند. سیاست خارجی در دوران اسدالله علم بسیار اهمیت دارد. در حال حاضر این تنها ماخذ موجود درباره دلیل اتخاذ تصمیمهای سیاسی در دوران پهلوی است
یادداشتهای علم اهمیت تاریخی دارد؛ چون شناسایی دقیق نظام وقت از ویژگیهای مهم این کتاب است. علم تنها کسی در حکومت پهلوی بوده که یادداشتهای خود را به یادگار نهادهاست. همچنین وی اغلب اوقات خود را با شاه میگذراند؛ چه در سفرهای تفریحی چه سیاسی. نقش وی در تصمیمگیریهای شاه از اهمیت بسیار ویژهای برخوردار بود. چنانکه خود او چندین بار نیز به این نکته در یادداشتهای خود اشاره کردهاست. یادداشتهای او از روز اول اردیبهشت ماه ۱۳۴۶ در دسترس است و آخرین دیدار او با شاه نیز در تاریخ ۲۸ تیر ۱۳۵۶ بود. وی سپس برای درمان رهسپار پاریس شد و شاه هویدا را به جانشینی او برگزید.
این یادداشتها بیش از هر چیزی ساخت و توزیع قدرت در نظام پهلوی را بازتاب میدهد و نوع نگاه شاه و علم را نسبت به دیگر طبقات اجتماعی بازگو میسازد؛ طبقاتی چون روحانیون، روشنفکران، تکنوکراتها و البته بخشی از سران و نمایندگان کشورهای دیگر که با شاه حشر و نشر داشتهاند. از دریچه نگاه این دو مقام عالی نظام شاهنشاهی میتوان ایران سالهای دهه ۴۰ را با چشمانداز کلان و مقتدرانهتری نگریست. ایرانی که به تازگی از بحرانهایی چون کودتای ۲۸ مرداد و سیطره قوام و مصدق و امینی بدر آمده، نسلی از مردان معمر و کلاسیک عصر قجری و رضاشاهی به حاشیه رفته و آرام آرام پایههای صنعت و اقتصاد خود را با رشد صعودی قیمت نفت و تکنوکراتهای تازه از فرنگ برگشته تحکیم میبخشد.
ماجرای رسیدن یادداشتها از خاندان علم به دست ناشر هم جالب است: ناشر در سفری که در حدود ۲۵ سال پیش به انگلیس داشته با ملک تاج قوام، همسر علم و میترا و رودابه علم، دو دختر اسدالله علم به واسطه علینقی عالیخانی در لندن دیدار میکند و ضمن عقد قراردادی مقرر میشود او تمام خاطرات علم را چاپ کند. کفته میشود ملکتاج همسر علم به عالیخانی ویراستار کتاب توصیه کرده بود هر چه در این یادداشتها برای مملکت مفید است را چاپ کند، حتی اگر به ضرر او باشد. (لازم به توضیح است که در جای جای کتاب شرح خیانتهای علم به همسرش وجود دارد و احتمالا سفارش او از این بابت بوده است.)
در جای جای کتاب شما به مسائلی برخورد میکنید که هر آدم بی انصافی هم اذعان میکند که علم در بیان آنها نه انگیزه برای دروغ گفتن داشته و نه هدفی. بسیاری از مواردی که در آن زمان در عرصه سیاسی کشور رخ میداده است و آدم درباره چرایی رخ دادنشان کنجکاو است در این کتاب توضیح داده شده و جوابهایش موجود است.
شاه فردی خودشیفته بود. دربار مرکز تصمیم گیری برای تمامی امور کشور شده بود و دراین دربار جز آقای علم هیچ کسی جرات اظهار نظر و مخالفت نداشت. البته علم بارها و بارها نقش و رسالت خودش را در این کتاب خدمتگزاری نسبت به آخرین پادشاه ایران میداند.
کتاب البته حاوی پارهای از اطلاعات مبهم هم هست. در بسیاری از نوشتهها میبینیم که علم مینویسد امروز شخصی شرفیاب شد تا مطالب بسیار مهمی را به عرض برساند. اما نه نام شخص مشخص است نه موضوع مطلب. این اشخاص که بودند؟ چه گفتند که حتی علم که پنهانیترین اسرار این دوره ده ساله را نوشته، اسمی از اینها نمی برد؟
علم در یادداشتهای سال ۱۳۴۷ نوشته است که از دخترم رودابه میخواهم که یادداشتها را ۵۰ سال بعد از مرگ من منتشر کند. بعد باز این تبصره را همان جا میگذارد که اگر رژیم سرنگون شد، ده سال پس از سرنگونی رژیم منتشرش کند.
علم به نوعی وقوع انقلاب را پیشبینی کرده بود. علم میگوید «اگر رژیم سقوط کرد.» این خیلی جای تامل و درنگ دارد. چرا در ذهن علم موضوع سقوط رژیم میگشته است؟! چه چیزی، چه اطلاعی، یا اشراف بر چه وضع یا آگاهیهایی مسبب پیدایش چنین احتمالی در ذهن علم بوده است؟
علم در یادداشت سوم بهمن ۱۳۵۴ مینویسد:
دو ساعتی تنها سوارکاری کردم. افکار پیچیده و دور و درازی میکردم. مطلبی که مرا تحت تاثیر داشت مذاکراتی بود که دیشب با عبدالمجید مجیدی رییس سازمان برنامه و بودجه داشتم. به صورت وحشتناکی از کمی پول و هدر داده شدن آن در گذشته سخن میگفت که بی نهایت ناراحتم کرد. یعنی وضع به طوری است که قاعدتا باید به انقلاب بینجامد.
یعنی در ذهن دومین شخص ممکلت حدفاصل سالهای ۴۷ تا ۵۴ این تلقی وجود داشته است که احتمالا انقلابی رخ میدهد!
حتما بخوانید:
همچنین بخوانید:
چگونه با موسیقی کیفیت زندگیمان را افزایش دهیم؟/ صدا درمانی از طریق موسیقی
می خواهید مهاجرت کنید؟/ این 8 نکته را در نظر بگیرید
بالاخره کدام مهمتر است؟ ذات بچه، محيط زندگی يا تربيت والدين؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
۱۱ نکته از تصادفات ذهنی من در هفتهی گذشته
مطلبی دیگر از این انتشارات
دو نابغه، دو سرگذشت: چیزی فراتر از هوش و پشتکار مطرح است!
مطلبی دیگر از این انتشارات
نقش مفهوم «ارزش زمانی پول» در زندگی روزمره