درباره‌ی مهدی بلیغ؛ آل کاپونِ ایران

مهدی بلیغ به‌عنوان بزرگ‌ترین کلاهبردار تاریخ معاصر ایران (و شاید با توجه به نبوغش بزرگ‌ترین کلاهبردار تاریخ معاصر جهان!) نامش با انواع و اقسام شایعات درهم آمیخته شده است آن‌هم در حالی که ماجراهایش مربوط به همین پنجاه شصت سال قبل است. این مرد لاغراندام بلندقد و سبزه و سبیلو که متولد منطقه شهریار اطراف تهران است، در بعضی روایات بی‌سواد معرفی شده و در روایت‌های معتبر‌تر آمده که به‌رغم بزرگ شدن در خانواده‌ای فقیر، توانست از کالج آمریکایی‌ها یا همان دبیرستان البرز دیپلم خود را بگیرد.

این تناقضات در ماجرای کلاهبرداری بزرگ و مشهور این اعجوبه تبهکار نیز به‌چشم می‌خورد. در واقع در پرونده بلیغ که آکنده است از حقه‌بازی، کلاهبرداری، قتل، مواد مخدر و سه مرتبه فرار از زندان؛ مهم‌ترین روایت‌های به‌جا مانده از او به دو کلاهبرداری مشهور مربوط می‌شود. داستان اولی را که بارها شنیده‌اید؛ فروختن کاخ دادگستری به‌جای یک هتل به دو آمریکایی که در پی سرمایه‌گذاری در ایران بوده‌اند.

روال بلیغ هم این‌گونه بوده:‌ جلب اعتماد دو آمریکایی، رشوه به نگهبانی کاخ دادگستری و ورود به کاخ در روز تعطیل، قرار دادن ۲۰۰ دمپایی پلاستیکی در بیرون اتاق‌های کاخ به نشانه این‌که مسافر در آنها ساکن است و نمایش آن به‌عنوان یک هتل مجلل و دریافت ۵۰۰ هزار تومان بیعانه از دو آمریکایی بخت‌برگشته و بعد فرار به مصر.

در روایت دیگر، آن دو آمریکایی جای خود را به یک شهرستانی تازه پولدار شده ساده‌دل می‌دهند که بلیغ بعد از دوستی با این مرد شروع به حرف‌زدن درباره دارایی‌ها و املاک خود در تهران می‌کند و می‌گوید یک کاخ بزرگ در بهترین نقطه شهر دارد اما این کاخ هم‌اکنون در اجاره وزارت دادگستری است و او می‌خواهد هر‌چه زودتر آن را بفروشد.

و در این راه به کمک نوچه‌هایش خود را مردی ثروتمند و سرشناس و معتمد کسبه و بانک‌ها نشان می‌دهد. بلیغ در نهایت کاخ دادگستری را به‌عنوان یک عمارت لوکس به مرد ثروتمند ساده‌دل می‌فروشد. هرچه هست بلیغ کاخ دادگستری را چه به‌عنوان هتل و چه یک عمارت لوکس به فروش رسانده است. این‌همه نبوغ و جسارت شگفت‌انگیز نیست‌؟‌

دومین کلاهبرداری مشهور بلیغ به ماجرایی به سال ۱۳۳۳ بر‌می‌گردد. وقتی که بارون مگردیچ طلافروش محترم میدان فردوسی را به طمع یک معامله پرسود با یک پزشک سالخورده برای یک چمدان جواهر در روز تعطیل به مطب آن پزشک می‌کشاند و از آن‌سو به پزشک سالخورده این‌گونه وانمود می‌کند که خودش ارمنی است و بارون هم برادر او و برای انجام یك وصلت عاشقانه مگردیچ با دختری مسلمان، نیاز است که بر روی مگردیچ مقداری عمل جراحی دردناک انجام دهند

اما چون عاشق دلخسته ما از این عمل جراحی می‌ترسد از پزشک درخواست می‌کند که همان ابتدا با ریختن داروی بیهوشی در قهوه بارون، او را بیهوش و سپس عمل جراحی لازم برای وصلت با دختر مسلمان را انجام دهد. نقشه همین‌گونه پیش می‌رود و وقتی طلافروش بی‌خبر از همه‌جا بعد از خوردن یک فنجان قهوه،‌ بیهوش روی تخت جراحی دراز کشیده است، مهدی بلیغ کلید و کیف طلافروش را برداشته و به سمت طلافروشی می‌رود و آنجا را با خیال راحت غارت می‌کند!

این موجود عجیب مشهور است که به‌هنگام حبس، توانسته تلویزیون بند زندان را به نگهبان جدید زندان با رقمی قابل‌توجه بفروشد! او چند بار از دست پلیس فرار کرد. از‌جمله با پریدن از طبقه سوم و از پنجره دستشویی دادسرا ‌و یا وقتی که در عراق دستگیر شده بود و به هنگام انتقال به کشور، ‌به داخل رودخانه می‌پرد و چندین ساعت و به سیاق کنت‌مونت کریستو خودش را از چشم ماموران تجسس پنهان می‌کند تا دست آخر توسط یک ماهیگیر از روی آب نجات پیدا می‌کند.

پرونده قتل او مربوط می‌شود به کشتن همدست و شریکش که وقتی بلیغ در زندان بوده، نامزد او را اغفال کرده بود و بلیغ به‌وقت خروج از زندان با وعده نقشه یک سرقت بزرگ او را به زیرزمین یک خانه می‌کشاند و همان‌جا او را می‌کشد و کف همان‌جا هم او را خاک می‌کند. برخی از اتهامات اثبات شده بلیغ در محاکمه معروف او در سال ۱۳۳۷ این‌گونه فهرست شده است:

قتل عمد، سرقت از جواهر‌فروشی بارون، سرقت از خانه یک مرد ثروتمند، سرقت از یک مغازه ساعت‌فروشی، ایراد ضرب به مامور دولت حین خدمت و جعل ۹فقره پروانه ارزی، دستبرد به منزل یک وکیل دادگستری، دستبرد به مطب دکتر مینا دندانساز، سرقت از یک زرگری در کوچه برلن، نزاع و ایراد ضرب یک زندانی و بالاخره راه‌اندازی بساط قمار در زندان.

بعدها در زندان به شکل مرموزی ۴۴ بسته هروئین از سلول شخصی او کشف شد که هرگز مشخص نشد چطور این حجم مواد مخدر وارد زندان شده‌اند. بلیغ بعد از چندین بار فرار و دستگیری و محاکمه دست آخر به حبس ابد محکوم شد. موقع انقلاب از زندان فرار کرد و دوباره و در سن ۵۰ سالگی انرژی خود را در حوزه مواد مخدر صرف کرد اما در نهایت دستگیر شد و در خیابان ناصر‌خسرو و در ملأعام تیرباران شد. احتمالا در سال ۵۸ یا ۵۹.

بلیغ موجود عجیبی بوده و اتفاقا در سریال خائن‌کشی از مسعود کیمیایی ظاهرا به او پرداخته شده است.



حتما بخوانید:

https://virgool.io/bekoosh/%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%D8%A7%D9%86%DB%8C%D9%85%D9%87-%DB%8C%D9%90-%D8%B3%D9%88%D8%B2%D9%88%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%D8%A7%DA%A9%D9%88%D8%AA%D9%88-%D8%B4%DB%8C%D9%86%DA%A9%D8%A7%DB%8C-asp3in4oagjg
https://virgool.io/bekoosh/%D8%AF%D8%B1%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D9%87-%DB%8C-%DA%AF%D9%84%D9%88%D8%A8%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D9%85-%DB%8C%D8%A7-%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D9%85%D9%84%DB%8C-%DA%AF%D8%B1%D8%A7-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA%D9%85-nenhqgdcsr1v

همچنین بخوانید:

۳۰ ویژگی افراد توانمند

می خواهید مهاجرت کنید؟/ این 8 نکته را در نظر بگیرید

چگونه با موسیقی کیفیت زندگی‌مان را افزایش دهیم؟/ صدا درمانی از طریق موسیقی

عزادارانِ مهوش!