معرفی کتاب بی‌خود و بی‌جهت: زندگی به سبکِ وودی آلِن!

وودی اَلن می‌گوید زندگی‌اش قصه‌ی زیادی برای گفتن ندارد، اما بیخود و بی‌جهت پر از قصه‌ و خاطره‌ و تصاویر زنده‌ی یک زندگی جنجالی است؛ زندگی‌ای که از خیابان‌های بروکلین آغاز می‌شود، کودکی‌اش در آرزوی سفر با قطار به منهتن و پناه‌گرفتن در سالن سینمای محله‌ و نواختن کلارینت در اتاق کوچک خانه‌ی پدری سپری می‌شود و به طنزنویسی برای روزنامه‌ها و اجرای استندآپ کمدی در سالن‌ها و بالاخره ایستادن پشت دوربین به‌عنوان کارگردان می‌رسد. اَلن در این کتاب از مسیر زندگی‌ حرفه‌ای‌اش که به قول خودش همیشه با خوش‌شانسی قرین بوده می‌گوید؛ از زندگی خانوادگی‌اش و تمامی رسوایی‌ها و اتهاماتی که در سال‌های اخیر دوباره جایگاهش را در هالیوود خدشه‌دار کرده‌است. زندگی‌نامه‌ی اَلن درست مثل فیلم‌هایش است؛ شلوغ، پر از جزئیات، سرزنده و مملو از طعنه و کنایه‌های طنزآمیز.

کتاب «بیخود و بی‌جهت» از وودی آلن، شرح حال خود آلن است از زندگی خودش، با همه‌ی ریزبینی‌ها و نکته‌سنجی‌ها و شدّت‌ها و حدّت‌هایی که از همچو اویی انتظار می‌رود. وودی آلن که سال‌هاست با اتهام‌های مختلفی از سوی بعضی از زن‌های زندگی‌اش روبرو شده و در مقابل بعضی از دیگر زن‌های زندگی‌اش نیز از او دفاع کرده‌اند، به یکی از نمونه‌های جالب بساط جنبش «می‌ توو» بدل شده که هنوز تکلیف خیلی‌ها با او مشخص نیست! «بیخود و بی‌جهت» این قضایا را هم در خودش دارد و همین موضوع ماجراهای تمام‌نشدنی زندگی کاملا معمولی آقای آلن را جذاب‌تر هم می‌کند!


در بخشی از زندگی‌نامه‌ی خودنوشتِ وودی آلن می‌خوانیم:

«اگر بگویم چه چیزهایی را ندیده‌ام و چه چیزهایی نخوانده‌ام باورتان نمی‌شود. ناسلامتی کارگردان و نویسنده‌ام. هیچ وقت اجرایی از هملت ندیده‌ام، اولیس، دون کیشوت، لولیتا و ۱۹۸۴ و هیچ یک از کتاب‌های ویرجینا وولف و دی اچ لارنس را نخوانده‌ام. از برونته‌ها یا دیکنز هم چیزی نخوانده‌ام. ولی از طرف دیگر از معدود آدم‌های هم‌نسلم هستم که رمان یوزف گوبلس را خوانده‌ام. بله، گوبلس، همان موجود کج و کوله نوچه پیشوا که با رمانی به نام میشل دست به قلم شد تا نویسندگی را تجربه کند.

ارزش این آثار را زیر سوال نمی‌برم، به غفلت خودم اشاره می‌کنم و به این‌که بدانید چرا عینک لزوماً آدم را باسواد نمی‌کند، چه برسد به فرهیخته! من چاپلین را به باستر کیتن ترجیح می‌دهم. چاپلین از هرولد لوید هم که در اجرای شوخی‌های بصری استاد بود بامزه‌تر است. طرفدار کاترین هپبورن نیستم.

با این‌که در سفر طولانی روز به شب و ناگهان تابستان خیلی عالی است، ولی اکثر مواقع خیلی تصنعی بازی می‌کرد. هوادار سفت و سخت لنی بروس هم نبودم. در حالی که نسل من دیوانه او بود. حتی یک لحظه هم فکر نکردم از او کمدین بهتری‌ام، اصلاً و ابداً. فیلم‌های «بعضی‌ها داغشو دوست دارن» یا «بزرگ کردن بیبی» از نظر من هیچ کدام خیلی بامزه نیستند.

«چه زندگی شگفت‌انگیزی» را هم دوست ندارم. راستش را بخواهید خیلی دوست دارم آن فرشته نگهبان را خفه کنم. هیچکاک را ستایش می‌کنم ولی سرگیجه را به هیچ عنوان نمی‌توانم ببینم. دیوانه لوبیچ هستم اما «بودن یا نبودن» هیچ وقت به نظرم بامزه نیامد. از نظر من به هیچ‌وجه آن صحنه‌ای که چاپلین بالن کره‌زمین را شوت می‌کند به هوا نمونه بارز نبوغ کمدی نیست. البته نظر من چه اهمیتی دارد. حرف سلیقه است.»


کتاب بی‌خود و بی‌جهت را (زندگینامه وودی الن به قلم خودش) ترجمه‌ی لیدا صدرالعلمایی است و نشر برج آن را منتشر کرده است.



حتما بخوانید:

https://virgool.io/bekoosh/در-ستایش-فنا-wpbcjkoncyyu



همچنین بخوانید:

چرا نازی‌ها و هیتلر همچنان این‌قدر محبوب‌اند؟

درباره انیمه‌یِ «سوزومه» از ماکوتو شینکای

درباره فیلم روانشناسانه حریم/ کالبدشکافی سلطه

۳۰ ويژگی افراد با فرهنگ

درباره‌ی تولستوی؛ آزادیخواهی که زندان تزار گنجایش عظمتش را نداشت

۵ اثر مهم و کلاسیک در فلسفۀ سیاسی