راهنمای شمارش جوجه!


ساعت حوالی 5 عصر بود. یک ساعتی میشد که خوابیده بودم. بعد یک کلاس انلاین خسته کننده و تمرینات عذاب آور کمی هوس خوابیدن کردم. بعدش هم هیچی نفهمیدم و مثل دیوانه ها سرم را سوی بالشت نشانه گرفتم. بعدش که بیدار شدم، گرمای دمی عجیبی خونه رو فرا گرفته بود. فرض کنید چندتا شرح جزئیات فضای اتاق مثل تعریفات داستیوفسکی توی کتاب هاش هم اینجا هست. رفتم پنجره رو باز کنم تا هوایی جا به بشه. ولی من به سوز سرمایی که اول پاییز می‌زد حساسیت داشتم. به هر جهت دلمو زدم به دریا. همین که دوباره با کلافگی خواستم به خواب برم کسی محکم در رو کوبید. کی میتونه باشه؟؟ رفتم که در رو باز کنم:

"میتونی بشماری؟" یادم نیست مرد بود یا زن یا حتی چه سن و سالی داشت.

-"امممم...خوب آره اینو که همه میتونن!" با نگاه ساده لوحانه

+"بهتره از این به بعد کمتر از قید های تام استفاده کنی!"

منی که نمیدونم باید خط قبل به علاوه میذاشتم یا نه، با یک خنده ساده نفهمیدنم رو بهش غالب کردم.

مرغم جوجه هاشو باز کرده ولی من شمردن بلد نیستم.

-خوب؟

خوب که بیا بشمارشون...

-مگه نمیدونی جوجه هارو آخر پاییز میشمارن ؟

چرا باید تا اخر پاییز واستم؟

-چون که ممکنه بمیرن، اون موقع تعدادشون کم میشه و از بابتشون مطمئنی.

چرا اخر زمستون نه؟

-نمیدونم

خوب پس این رو آدمای تنبل قدیم سر زبون انداختن که کمتر خسته بشن.

-حقیقتا نمیدونم چرا داریم بحث می‌کنیم.

چون میخوام جوجه هام شمرده بشن.

-اونوقت اگر کم بشه تعدادشون ناراحت نمیشی؟

درسته. ناراحت میشم ولی این منو وادار می‌کنه تا بیشتر مراقب زنده ها باشم.

-پس تو هیچوقت افسردگی نمی‌گیری؟ یا یه احساس غمی که از کارآمد بودنت جلوگیری کنه؟

آیا تو وقتی سرت زیر آبه و داری خفه میشی بیشتر زیر آب میری یا روی آب؟

-روی آب ولی این چه ربط.........

اگر هم دوتا دست غریبه سرت رو زیر آب نگه داشته باشن...؟

-حداقل برای بالا اومدن تلاش میکنم..........ولی این غیر ممکنه! بعد یک مدت خستگی دست دلم دیگه سمت نجات خودم هم نمیره.

میدونستی من قهرمان شنام؟ تا حالا توی هیچ فستیوالی باختی نداشتم

-آخه از کجا باید بدونم؟

خوب البته اینکه توی هیچ فستیوالی هم شرکت نکردم بی تاثیر نیست!

-یعنی....

یعنی تا وقتی بخوای جایی کاری عملی انجام بدی این احتمال شکست خوردن تا اخرین لحظه بیخ گوشته.

-خوب این....

باید قبولش کنی. باید این رو قبول کنی. هر لحظه ممکنه ببازی. و بد ترین باخت باختیه که به خودت باخت بدی.

-باخت به خود یعنی چی؟

یعنی صرفا بخاطر اینکه شاییید تعداد جوجه هات کم بشن، شمردنشون رو بذاری برای یک وقت دیگه.

-اگر مغرور شدم چی؟

بخاطر همون گفتم این رو قبول کن که هر لحظه ممکنه ببازی.

همین طور که گیج و موج بودم دیدم یکی داره در میزنه. یهو به خودم اومدم دیدم هنوز کنار پتو ام. یهو یه نفس راحت کشیدم و از خواب بودن همه اون چرندیات خوشحال شدم. رفتم دررو باز کنم که

-تو بلدی هر وقتی از شبانه روز ماهی بگیری؟

Carpe diem
Carpe diem