«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
موضوع انشاء: همسایه!
نوشتهای که خواهید خواند، انشایی است با موضوع «همسایه» که دانش آموز چهارم ابتدایی، جلال محسنی، دارد آن را در زنگ انشا، برای معلم و همکلاسیهایش میخواند!
همانطور که بر همگان واضح و مبرهن است همسایه هم میتواند بد و گردن کلفت باشد و هم میتواند خوب و گردن نازک باشد. همسایه هم میتواند کامیون گازوئیلسوز داشته باشد، هم میتواند وانت گازسوز! اینجانب جلال محسنی دو همسایه داریم که گردنشان خیلی گنده است. پدرم میگوید گردن همسایههای ما، میتوانند ده تبر تیز را کُند کنند!
آنها یعنی همان همسایههای ما که هر دو راننده کامیون هستند، کامیونهایشان را جوری پارک میکنند که لولههای اگزوزشان وارد خانه ما میشود. حتماً پیش خودتان میگویید اینجانب جلال محسنی دروغگویی بیش نیستیم. امّا باید بگویم که خودتان دروغگویی بیش نیستید! چون خودتان باید همسایهی این همسایههای گردن کلفت ما باشید تا بفهمید من چه میگویم و به میزان صداقتم پی ببرید.
همسایههای گردن کلفت و کامیوندار ما میگویند که کامیونشان را باید بیست دقیقه قبل از خاموش کردن، روشن نگه داشته تا درجا کار کنند و گرم شوند. البته آنها چیز دیگری هم میگویند و آن این است که کامیونشان را هر وقتی روشن میکنند، باید سی دقیقه روشن نگه دارند تا درجا کار کنند تا بلکه باز هم خوب گرم شوند. البته پدرم در جواب آنها البته نه جلوی خودشان، میگوید که آنها حرف مفت میزنند.
یکبار که همسایههای ما بدجوری دود کرده بودند پدرم در مورد لولههای اگزوز کامیونهای آنها و یکی از اعضای بدن همسایههایمان حرفهایی زد که مادرم سر پدرم داد زد و گفت مرد حیا کن بچه اینجا نشسته است. راستش پدرمان حیا نکرد و با این که ما آنجا نشسته بودیم خیلی حرفهای زشتی زد. آن حرفها آنقدر زشت بودند که من تا الان حتی از دهان خسرو جمشیدی که بیتربیتترین دانش آموز این مدرسه است هم نشنیده بودم. چون من حیا دارم و شما بچهها هم اینجا یعنی در کلاس نشستهاید، از آوردن حرفهای پدرم در مورد آن لوله اگزوزها و سایر چیزها، خودداری میورزم.
یکبار هم عموی پدرم که خیلی پیر است یعنی بود به خانهی ما آمده بود. او وقتی از ماجرای ما و همسایههای ما با خبر شد گفت که بیهوده نیست که پیامبر اسلام (ص) فرموده همسایه از همسایه حرص میبرد! امّا پدرم گفت که پیامبر هرگز همچون چیزی نفرموده است. پیامبر فرموده است که «همیشه جبرئیل مرا وصیت به همسایه میكرد تا جایی كه گمان كردم همسایه از همسایه ارث میبرد.» بعدش عموی پدرم از پدرم پرسید که تو الان داری از همسایههایت ارث میبری یا حرص؟! پدرم جواب داد که من الان دارم حرص میبرم ولی این دلیل نمیشود که شما مثل ابوهریره حدیث جعل کنید. راستش من نمیدانم ابوهریره کیست یا چیست. ولی عموی پدرم خیلی بدش آمد که پدرم به او گفت ابوهریره. چون او به پدرم گفت ابوهریره خودتی و جد و آبادت. پدرم هم در جوابش گفت تنها کسی که از جد و آبادش باقی مانده خود او است. آن شب عمو حالش بد شد و دم صبحی جان به جان آفرین تسلیم گفت. حالا پدرم مرگ عمویش را به گردن همسایههایمان میاندازد و میگوید اگر همسایههای ما خوب بودند، عموی نازنینم هنوز زنده بود و در هوای کثیفی که ما نفس میکشیم، نفس میکشید. نتیجه میگیریم که همسایههای بد میتوانند مثل کرونا، باعث مرگ فامیلهای خوب و نازنین ما شوند.
من و تمام اعضای خانوادهمان روزی دو مرتبه دوداندود میشویم. راستش من اولش فکر میکردم چون ماهیها را دودی میکنند تا خراب نشوند و بیشتر بمانند، همسایههایمان ما را دودی میکنند تا دیگر خراب نشویم و بیشتر بمانیم. امّا بعدش که این فکرم را به پدرم گفتم، پدرم با یک سیلی آبدار خیلی قشنگ به من فهماند که من اشتباه فکر میکردم. او تا الان با سیلیهای آبدارش خیلی چیزها را به من فهمانده است. مثلاً یکبار هم که برف پاککن ماشینش را به عقب برگرداندم و شکاندم با یک مشت به من فهماند که برف پاککن ماشین را اگر خیلی به سمت عقب برگردانیم میشکند!
حتماً الان مثل فامیلهای ما دارید میگویید چرا به این همسایههایتان اعتراض نمیکنید و از شرّ آنها و کامیونهایشان خلاص نمیشوید؟ اتفاقاً پدرم چند باری اعتراض کرده است ولی هر بار اعتراضش با اعتراض بعلاوه یک پس مشت و لگد همسایههایمان پاسخ داده شده است! راستش گردن پدر من خیلی نازک است و گردن همسایههایمان خیلی کلفت است. پدرم میگوید اگر کسی که گردنش نازک است با کسانی که گردنشان کلفت است درگیر شود، امکان دارد گردنش بشکند و تا آخر عمر گردن شکسته باقی بماند و نتواند خرج زن و بچهاش را بدهد.
روزی به پدرمان گفتیم که برویم پیش آقای رئیسی که رئیس قوه قضائیه است از همسایه هایمان شکایت کنیم تا او که مرد خوبی است به داد ما برسد و ما را نجات دهد. پدرم گفت که آقای رئیسی آنقدر سمن دارد که یاسمن تویش گُم است! راستش من معنی این حرف پدرم را نفهمدم امّا برای شما آوردم تا اگر فهمیدید بعد از کلاس به من هم بگویید.
اینجانب جلال محسنی به پدرمان اعتراض کردیم که چرا همسایههای دیگر، مثل ما، اعتراض نمیکنند؟ پدرمان گفت که ما به این همسایهها چسبیدهایم و پنجرهمان یک جداره بیشتر ندارد ولی همسایههای دیگر با این همسایههای گردن کلفت فاصلهی بیشتری دارند و پنجرههایشان هم دو جداره است، پس به اندازهی ما دود نمیخورند، پس به اندازهی ما نیز اعتراض نمیکنند. پدرمان گفت که اگر کمی از این دود به چشمهای آنها هم میرفت و زندگیشان را خراب میکرد و یا کمی از این صدای کامیون به خانههای آنها میرفت و خواب آنها را َآشفته میکرد، شاید آنها هم اعتراض میکردند و با همدیگر راحتتر میتوانستیم از شرّ آنها خلاص شویم.
راستش پدرمان یک روز که خیلی از دست همسایههایمان عصبانی بود و دود زیادی خورده بود گفت ای کاش حالا که پنجرهام یک جداره بیشتر ندارد، لااقل حنجرهام دوجداره بود تا میتوانستم آنقدر بلند فریاد بزنم که همه صدایم را بشنوند. راستش از این حرف پدرمان چیز زیادی نفهمدیم. به خودش هم گفتیم. در جوابمان گفت بزرگ که بشوی آموزگارِ روزگار به تو خواهد آموخت! و اینجانب جلال محسنی ده ساله، منتظر هستم تا زودتر بزرگ شویم تا هر چه زودتر آموزگاری به نام روزگار معلممان شود تا همه چیز را خیلی زود به ما یاد بدهد!
راستش بالاخره ما از آن خانه فرار کردیم و به جای دیگری رفتیم. در این خانه که الان هستیم، همسایههایی داریم که گردنشان خیلی نازک است. حتی از گردنشان از گردن پدر من هم نازکتر است. راستش به همین دلیل گاهی پدر من به آن دو زور میگوید! مثلاً با این که ما اصلاً ماشین نداریم پدرم به آنها گفته که حق ندارید موتور و ماشینتان را جلوی خانهی ما پارک کنید چون ممکن است من ماشین بخرم و بخواهم اینجا پارک کنم!
یکی از این همسایهها موتور دارد و آن یکی وانت دارد و وانتش گازسوز است و دود نمیکند. تازه وانتش را جوری پارک میکند که لوله اگزوزش توی کوچه است نه توی خانهی ما.
نتیجه میگیریم که ما قبل از این که به خانهای برویم باید اول گردن همسایههای آن خانه را با یک متر اندازه بگیریم تا یک وقت از گردن ما کلفتتر نباشد. بعدش باید ببینیم همسایههای آن خانه، کامیون گازوئیلسوز دارند یا موتور یا وانت گازسوز. راستش من فهمیدم خیلی فرق است بین همسایههایی که گردن و لوله اگزوز کلفتی دارند و همسایههایی که گردن و لوله اگزوز نازکی دارند. راستش من این را هم فهمدیم که خیلی فرق است که شما مجبور شوید زیر بار حرف زور همسایههایتان بروید یا همسایههایتان را مجبور کنید که زیر بار حرف زور شما بروند!
پدرم در حال حاضر از این بابت که گردنش از همسایههایمان کلفتتر است و همسایههایمان کامیون ندارند، خیلی خیلی خوشحال است و به خودش میمالد، ببخشید میبالد!
مطلب قبلیم:
حُسن ختام: چقدر خوبه آدم توی هر کاری که هست، بهترین باشه!
مطلب بعدیم:
برسد به دست دوست خوبم پروکسیما...(میم را) (با هشتگ "دوست مکاتبهای")
مطلبی دیگر از این انتشارات
هستی نیست شده (3)
مطلبی دیگر از این انتشارات
جزئیاتِ سازندۀ زندگیِ آقای دانشآموز | برگِ سوم؛ نویسندۀ دیوانه و معلمِ لعنتی
مطلبی دیگر از این انتشارات
آقای «پ»