درباره کمال اسلام

مقدمه:
ماه پیش یه مطلب منتشر شد با محتوای سخنانی که 46 سال پیش در یه جلسه بین آقایان خامنه‌‎ای، مطهری و شریعتی رد و بدل شده. جلسه جالبی بوده. برای اینکه تفاوت روحانیت با آخوندها رو بفهمید، حتما به این مطلب نگاه بندازید. البته توصیه میکنم اول متن من مطالعه بشه، بعد به اون جلسه رجوع کنید.
اما کاربر علی آقا در زیر این متن و در جواب به منتقدشون این سوال رو مطرح کردند.
۱- بعید میدانم که حتی دین اسلام هم تمام جوانب را کامل دیده باشد. برای نمونه در سال‌های اخیر بر خلاف نظر اسلام نرخ دیه‌ی زنان هم برابر با مردان شده است. حال چگونه است که برای سایر مکاتب انتظار داریم تمام و کمال باشند اما حتی همان دینی که معتقدیم تمام و کمال است در طول زمان تغییرش می‌دهیم؟
در این متن، قصدم اینه که با استفاده از مطالب مطرح‌شده در اون جلسه و البته با استفاده از حکمت هگل به این سوال جواب بدم که چرا اسلام کامله.
یه نکته دیگه هم اینکه به نظرم این متن از اون‌هاست که به حقّ‌الزّحمه نیاز داره (درباره ماجرای حقّ‌الزّحمه به این متن رجوع کنید). پس شماره کارت رو اینجا میذارم:
5859831092273019
IR75 0180 0000 0000 5225 5085 36
Id pay: IDpay.ir/hmosayebi
به نام حمیدرضا مصیبی

برای اینکه بفهمیم چرا اسلام دین آخر و کامله، باید قبلش چند تا موضوع رو بررسی کنیم. اول اینکه ببینیم پیامبر چه نوع موجودیه و اینکه اصلا هدفش چیه. در مورد موضوع اول به سخنان مطهری و هگل ارجاع میدم. به قول مطهری:

«کلمه «مبعوث» با «رسول» این تفاوت را دارد. رسول یعنی فرستاده. نبی و پیامبر فقط از آن جهت که از طرف خدا آمده است و رسالتی دارد و پیغامی برای مردم دارد و مأموریتی دارد که می‌خواهد انجام بدهد، به او می‌گویند «رسول». شک ندارد که انبیاء یا پاره‌ای از انبیاء رسول هستند، با فرقی که میان رسول و نبی هست. ولی کلمه «مبعوث» و «بعث» که درباره انبیاء آمده است، از یک نظر دیگر غنی‌تر از کلمه رسول است. این کلمه، مفهوم انگیختگی می‌دهد. یک وقت هست که شما کسی را بر یک کاری رسول قرار می‌دهید، یک وقت مبعوث می‌کنید. پیغمبران رسولِ مبعوثند. یک وقت شما یک نفر را فقط می‌فرستید دنبال یک کاری و صرفاً او یک ابزار و آلتی است برای شما، نوکر شماست، مستخدم حجره شماست، به او می‌گویید برو فلان کار را انجام بده، این رسالت به عهده تو. اما یک وقت هست که شما در خود آن شخص داعی ایجاد می‌کنید، یعنی کاری می‌کنید که او خودش با شما هم عقیده بشود، او هم خودش بشود مثل شما، یعنی خود او مدعی این کار بشود؛ مثل کسی که شما او را برای کاری تبلیغ می‌کنید، هدفی دارید. فردی را در جهت هدف خودتان تبلیغ می‌کنید که او از درون خودش محرک پیدا می‌کند برای این کار. تا شما روحیه خود او را عوض نکنید او مبعوث نیست. در مفهوم «رسول» نیفتاده است که خود او هم انگیخته شده است برای این کار. ولی در مفهوم «مبعوث» این معنا گنجانیده شده است: یک موجودِ انگیخته‌شده، ولی «خدا انگیخته». یک وقت می‌گوییم یک موجودِ «جامعه انگیخته»، یک وقت می‌گوییم یک موجودِ «خود انگیخته»، یک وقت می‌گوییم یک موجودِ «خدا انگیخته». البته یک پیامبر «خود انگیختة خدا انگیخته» است. «خدا» وقتی می‌گوییم، در طول اینهاست، نمی‌خواهیم العیاذ باللّه خدا را در عرض جامعه و در عرض خود قرار بدهیم؛ آن معنی عالی‌تر و وسیع‌تری دارد.»

من با مفهوم «خودانگیخته خداانگیخته» کار دارم.

پیامبر خودانگیخته است، به چه معنی؟ به بند 138 اصول فلسفه حقّ ارجاع میدم:

«آن خودآگاهی که به‌طور کلی به این تأمّلِ [/انعکاس] مطلق به درونِ خویش دست یافته است، در درونِ این تأمل، بر خویشتن بدین صورت علم دارد که نمی‌تواند و نباید در برابر هیچ تعیّنِ موجود و داده‌ای از خود عدول کند [/که هیچ تعیّنِ موجود و داده‌ای نمی‌تواند و نباید به آن لطمه‌ای وارد کند]. گرایش به این‌که در درونِ خود به دنبالِ حقّ و تکلیف بگردیم و آن‌ها را به پشتوانهِ خویشتن تعیین کنیم و بدانیم، آن‌طور که عموماً در طول تاریخ پدیدار می‌شود (مانندِ مورد سقراط، رواقیون و غیره) در زمان‌هایی تظاهر می‌کند که آن‌چه که در فعلیت و در عرف به‌منزلهِ حقّ و خیر اعتبار دارد، نمی‌تواند ارادهِ بهتر [/خوب‌تر] را راضی کند؛ هنگامی‌که در نظرِ ارادهِ بهتر عالَمِ آزادیِ در دسترس غیرقابل اعتماد شود، این اراده دیگر خود را در تکالیفی نمی‌یابد که در این عالَم اعتبار دارند و آن هماهنگیِ مفقود در فعلیت را صرفاً باید در باطنِ معنوی بجوید. هنگامی‌که خودآگاهی حقِّ صوری‌اش را بدین صورت درک و کسب کند، همه چیز به نوع محتوایی بستگی دارد که آن [خودآگاهی] به خود می‌بخشد.»

پیامبر خودانگیخته است، به این معنی که اراده‌ بهتریه که با عرف و قوانین زمان خودش راضی نمیشه. برای همین به وجدان و باطن خودش رجوع می‌کنه. این فرد قبل از هر چیز، درست عین پند سقراط، به خودشناسی می‌رسه. اما از اون‌جایی که طبق حکمت هگل، روح حقیقتِ وجودِ همه ما است و با توجه به اینکه روح مخلوق خداست که به مثال خود خدا آفریده شده، این فرد با خودشناسی، به شناخت روح و بالتّبع، خدا می‌رسه. این یعنی
خودشناسی، خداشناسی است.

این از خودانگیختگی پیامبر. اما پیامبر خداانگیخته هم هست. به چه معنی؟ باز هم به حکمت هگل رجوع میکنم. گفتم که طبق این حکمت، مثال یا حقیقت حاصل وحدت عینیت و ذهنیته. یعنی، طبق حکمت هگل که در اصل حکمت عالَمه، در این عالم مادی، خیر مطلق یا حقّ یا آزادی یا عدالت تنها و تنها با عمل ارادهِ معطوف به حقّ یا آزادی یا عدالت حاصل میشه.

این حکم، حکم خود خداست. پس،

خواست خدا اینه که کلامش با خواست و عمل همین اراده‌های بهتری که به درون خودشون رجوع می‌کنند و به خودشناسی می‌رسند، در این عالم مستقر بشه. (این از اثبات اصل نبوّت با حکمت هگل)

این یعنی خودانگیختگی در اصل همون خداانگیختگیه (البته این به شرطیه که کسی که به درونش رجوع می‌کنه، به شناخت حقیقت دست پیدا کنه. چون هر کسی که به درونش میره، لزوماً به شناخت حقیقت نمی‌رسه. شاید هیتلر رو بشه جزئی از این دسته در نظر گرفت).

اما همان‌طور که مشخّصه، این «اراده بهتر بودن» و «رجوع به وجدان درون خود» وجه ممیّزه پیامبران نیست. فلاسفه هم این خصلت رو دارند. حتی برخی از هنرمندان هم این خصلت رو دارند. یعنی این سه دسته در این خصیصه با هم مشترک‌اند. اما این سه موجود یه تمایز دارند. تمایز برمی‌گرده به رسالت و وظیفه.

رسالت پیامبر چیه؟ به سخنان آقای خامنه‌ای در اون جلسه ارجاع میدم:

«نبی در این جامعه ظهور میکند، با رسالتی که آن رسالت، رسالت بر هم زدن نظام جاهلی است و استقرار دادن نظام توحیدی؛ یعنی استقرار دادن توحید، استقرار دادن برابری به همان معنایی که گفتم ــ یعنی از بین بردن استضعاف و استکبار، هر دو ــ استقرار تکریم انسان، ارزش دادن به انسان، ارزشمند دانستن انسان و ارزشمند کردن انسان؛ انسان‌ها را باارزش بکنند؛ چون انسان، بالقوّه دارای همه‌ی ارزش‌های مثبت و عالی است؛ این‌ها را بالفعل کنند، از مرتبه‌ی بالقوّه بیاورند به مرتبه‌ی بالفعل. وَ یُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقول؛ (۱۵) دفینه‌های اندیشمندی را در این‌ها برشورانند. «یُثیروا» هم از همان مادّه‌ی «ثوره» است که ایشان اشاره کردند؛ ثوره، یَثیروا، ثائر، یُثیروا، این‌ها همه از یک مادّه است؛ برشوراندن. دفینه‌های اندیشمندی را [برشورانند]. دفینه یعنی آن چیزی که قیمتی است و آن را دفن کرده‌اند، زیر خاک کرده‌اند. گنجینه‌ای که زیر تلّی از خاک یا مثل خاک پوشانده شده دفینه است. یعنی اندیشمندی انسان‌ها در نظام جاهلی، به وسیله‌ی مستکبران، در زیر خاک‌ها دفن شده؛ یا خاک‌های اوهام جاهلی، تصوّرات غلط، پندارهای باطل، یا خاک‌های فشار و زور و ارعاب و غلبه دادن سنّت‌های غلط. انبیا می‌آیند دفینه‌ها را می‌آورند بیرون، برمیشورانند دفینه‌ی اندیشمندی را در انسانها؛ یعنی به انسان ارزشمندی میدهند، نه اینکه فقط به عنوان تعارف به او میگویند دارای ارزش هستی؛ نه، او را واقعاً دارای ارزش میکنند، به او ارزشمندی میدهند. انبیا با این رسالت و با این پیام می‌آیند.»

رسالت پیامبر رو میشه اینجوری تعریف کرد: ایجاد سنن و عرف و قوانینی که ضامن آزادی تک تک افراد و کلّ جامعه باشه. رسالت پیامبر برقراری عدل و آزادی درون جامعه است.

و این کار ممکن نمیشه مگر با آزادکردن قوه عقل و تفکّر انسان.

فیلسوف یه رسالت دیگه داره. فیلسوف وظیفه داره عقلانیت دین رو آشکار کنه.

پیامبر سنت ایجاد می‌کنه. هدفش این نیست که بیاد در مورد مطلق حکمت حرف بزنه. البته ممکنه گاهی به این مساله هم بپردازه، اما هدفش این نیست. اما هدف و وظیفه فیلسوف دقیقا همینه که به مطلق حکمت بپردازه.

ممکنه یکی هم فیلسوف و هم پیامبر باشه. محمد در قرآن رگه‌هایی از مطلق حکمت رو آشکار کرده. پس محمد تا حدی فیلسوف هم هست. سقراط هم علاوه بر اینکه یه فیلسوفه، رگه‌هایی از پیامبری هم داره.

البته اینجا یه نکته دیگه هم بگم. کسی که به خودشناسی می‌رسه با روح یکی میشه. با روح یعنی مخلوق معنوی خدا به وحدت می‌رسه و این وحدت، وحدت در عین کثرته، یعنی این‌همانی در عین تمایز. محمّد انسانه، اما خب به روح درون خودش اجازه داده تا مهار همه وجودش رو به دست بگیره. محمد تسلیم روح و عقل درون خودشه.

اما حالا ببینیم دین اسلام به چه معنی دین کامل و آخره.

محمّد پیش از هر چیز یه پیامبره. هدف اصلی‌اش برقراری عدل و آزادیه. پس از خودش قوانینی به جا می‌ذاره که ضامن آزادی انسان باشه. اما همان‌طور که قبلاً هم در این متن گفتم، یه سری از قوانین کلی‌اند و یه سری جزئی؛ اصول و فروع. این یعنی یه سری از احکام قرآن، حکم قانون اساسی جامعه رو دارند و یه سری دیگه، حکم قوانینی که با زندگی هر روزه مردم سروکار داره.

من قرآن رو دقیق نخوندم، اما با توجه به چیزهایی که دیدم، معتقدم اصولی که محمّد به دست داده، از حقّانیت برخوردارند، یعنی این اصول حقیقتاً ضامن آزادی فرد و برقراری عدل در جامعه هستند. این اصول رو در حکمت هگل هم میشه مشاهده کرد؛ از جمله: اصل توحید، اصل نبوت، اصل عدل، اصل مالکیت خصوصی، اصل عهد، اصل آزادبودن انسان و اصل مجازات و قصاص، اصل رضایت ذهنی، اصل نیت و نیت خیر، اصل وجدان، اصل خانواده، اصل حکومت و ... حتی محمّد چیزهایی داره که هگل نداره، مثلاً اصل شورا و اصل برابری زن و مرد. البته یه سری چیزها هم هست که تو محمّد دیدم، اما هنوز در هگل ندیدم (شاید بعداً ببینم) از جمله، اصل دعا و اصل امامت و اصل حجاب و عفاف.

در مورد یه سری از این اصول باید یه نکته بگم. مثلاً خانواده رو در نظر بگیرید. شکی نیست خانواده یکی از مهمترین نهادهای جامعه است و باید باشه. اما هر خانواده‌ای آزاد نیست. خانواده‌ای که یکی توش زور بگه، باطله و باید از بین بره. ما به حقیقت خانواده نیاز داریم. خانواده از درون باید آزاد باشه، یعنی روابط بین اعضا خانواده مبتنی بر زور نباشه.

این‌ها اصول‌اند. هر جامعه‌ای در هر زمان و مکانی برای اینکه حقیقتاً آزاد و عادل باشه، به این اصول نیاز داره. محمّد این اصول رو به دست داده. پس،

الف) اسلام به این معنی دین کامله که اصول یه جامعه آزاد رو به دست داده.

اما هر کدوم این اصول، فروعی داره. قبلاً با چیزی مثل اصل حجاب توضیح دادم. اصل حجاب، لزوم پوشاندن قسمت‌هایی از بدنه. اما فرع حجاب، حدّ پوششه. این فرع با توجه به شرایط زمان و مکان، به عبارت بهتر، عرف زمان تعیین میشه. در واقع باید گفت که عرف و نقش عرف در تعیین احکام فرعی و قوانین جزئی، خودش یه اصله. این اصل در حکمت هگل هست (مسلماً در سنت اسلامی هم بگردم، پیدا میشه).

پس، اصول ثابت‌اند، اما فروع با توجه به عرف زمان باید تغییر کنند.

کی این کار رو انجام میده؟ امام زمانه (البته دقت کنید که میگم امام زمانه، نه امام زمان).

امام کیه؟ به قول آقای خامنه‌ای:

«از جمله‌ی کارهایی که برای تداوم این نظام انجام میگیرد مسئله‌ی امامت است. امام یعنی آن کسی که بایستی تداوم بدهد به این نظام، [چه از لحاظ سیاسی]چه از لحاظ فکری و ایدئولوژیک؛ یعنی تدوین ایدئولوژی، پخته کردن ایدئولوژی ــ اگر این تعبیر «پخته کردن» درست باشد ــ تطبیق آن با مسائل زمانی و مکانی گوناگون، تطبیق آن با حوادث تاریخی پی‌درپی که در طول ده سال یا بیست سال یا پنجاه سالِ زندگیِ نبی، آن همه حوادث [پدید آمد]که مثلاً در طول دویست سال ممکن است پدید بیاید و [معمولاً هم]پدید نمی‌آید، و نشان دادن و یاد دادن کیفیّت تطبیق و از این قبیل. از ناحیه‌ی ایدئولوژیک تداوم‌دهنده است، از ناحیه‌ی سیاسی هم تداوم‌دهنده است؛ یعنی ضمن اینکه یک ایدئولوگِ کامل است و مثل خود نبی بر این فکر و بر این مکتب تسلّط دارد و همه‌ی اختیاراتی که نبی در زمینه‌ی این مکتب دارد او هم دارد، از لحاظ رهبری سیاسی هم زمام سیاست جامعه در دست او است، جامعه را مثل کاروانی همین طور قدم‌به‌قدم پیش میبرد؛ این معنای امامت است.»

امام زمانه در اصل بهترین و آزادترین و عادل‌ترین اراده زمانه است. امام دو تا وظیفه داره: اول، دفاع از اصول. امام وظیفه داره حامی اصولی باشه که ضامن آزادی جامعه است. امام نباید اجازه بده هیچکس این اصول رو زیر پا بگذاره. حتی اگه خود مردم بخوان که یکی از این اصول رو کنار بگذارند، امام وظیفه داره اجازه نده، مثلاً مالکیت خصوصی نباید لغو بشه. این‌جا این هم بگم که اگه امام بخواد برخلاف اصول عمل کنه، دیگه امام نیست، یه مستبده. امام نمی‌تونه اصل توحید رو زیر پا بگذاره. امام نمی‌تونه اصل عرف رو نادیده بگیره. امام نمی‌تونه اصل برابری مرد و زن رو کنار بگذاره.

دوم، امام وظیفه داره احکام فرعی رو متناسب با عرف زمان تغییر بده. این وظیفه امام زمانه است که دین خدا رو به پیش برانه.

البته یه مسأله دیگه هم هست. اگه اصل توحید رو قبول داشته باشیم، تمام اصول از یه اصل واحد ریشه می‌گیرند. هگل در منطقش نشون داده که چطور تمام مفاهیم و مقولات از یه مفهوم واحد به نام وجود نشأت می‌گیرند (به این متن رجوع کنید). ممکنه محمّد یه سری اصول رو آشکار نکرده باشه، یعنی به طور واضح بیان نکرده باشه. اما مسلماً این اصول درون سنت و قوانینش هست. فقط باید کشف بشه. ادّعام این نیست که حتماً اینجوریه، میگم ممکنه. اگه اینجوری باشه، وظیفه سوم امام زمانه این میشه که این اصول رو آشکار کنه.

با توجه به تمامی این موارد میشه گفت که

ب) اسلام به این معنی هم دین کامله که اصل امامت و اختیارات امام رو به رسمیت شناخته.