Zahra Sadatدرپناهگاه نویسندگان·۱ ماه پیشپروانهها بال میزننددستش را روی شکمش گذاشت. دیگر درد نداشت. پروانهها آرام گرفته بودند.
Ehsan·۴ ماه پیشمجموعه «نمیدونم»سلام !تو این نوشته خیلی نمی خوام چیزی بگم. صرفا یه توضیح خواستم بدم برای مجموعه «نمیدونم» که اصن محتواش چیه، که حداقل اگه میخوای وقتتو تلف…
فضانورد اقیانوسدرنامـهای به تو که نمیخوانی·۶ ماه پیشبرای کرم کالبد من.برای تویی که امید روزهای بی رمق منی .
Zahra Sadat·۷ ماه پیشتولد ققنوساواخر سال 91 و شش ماه بعد از دفاعیه پایاننامهام بود. استاد خوش فکری داشتیم که همان ایام هر بار من را میدید، پیشنهاد ادامه تحصیل در خارج…
Zahra Sadat·۷ ماه پیشبیا و تمامش کن!اصلا نمیخواستم با این سبک و سیاق برایت بنویسم.تمام این روزها را صبر کردم تا کمی آرامش به زندگی برگردد و بعد قلم به دست بگیرم و از روی صلاب…
Zahra Sadat·۸ ماه پیشتو بُردی!کاش لااقل مزاری داشتی تا میآمدم بالای سرت. اینها را همان جا برایت میگفتم و بعدش برای همیشه میرفتم که میرفتم. همان جا بهت میگفتم: «قبول…