عارف چراغی·۷ سال پیشخوابهای سرگردانخوابم که برد خوابت رو دیدم که لاغر شده بودی و موهای سفیدت چندتا بیشتر شده بود و یه لباس آبی هم تنت بود. لاغری بهت میاومد اما زیرچشمهات چه گود افتاده بود و لبهات خشک بود. فهمیدم مریض شدی و بغلت کردم که گریه کنیم. بعد زنگ در ب...
عارف چراغی·۷ سال پیشبه وقت شامسردرگمم میان انبوهی از گزارش های نصف و نیمه، مصاحبههای پیدا نشده ، قرارهای از یاد رفته و برنامه های اجرایی نشده.سردرگمم میان گذشته و آینده و حال رنگ و رو رفتهام .لیوان را پر از آب جوش میکنم و از میان دمنوش های کیسهای چای نعنا را برمیدارم. پنجره را نیمه باز میگذارم ، چراغ را خاموش میکنم و مقابل لپتا...
عارف چراغی·۷ سال پیشاز نامههای هرگز ارسال نشده!مادرم دیروز میگفت: پسر! دارد سنت بالا میرود باید ازدواج کنیمیگفت دختر عباس آقا خیلی دختر خوش برو روییست، دماغش را عمل نکرده و خیلی نجیب است.فوق لیسانسش را تازه گرفته و کلی زن زندگیست و اصلا هم فکر نمیکند از دماغ فیل افتاده، پدرش در راستهی فرش فروش ها دو دهنه مغازه دا...