علیرضا·۲ ماه پیشناخدا و بطری هایشسرفه کرد. «یکی یه بطری به من بده.» یک سکه نقره ای رنگ به طرف بار پرت شد.
Katty:)·۲ ماه پیشامشو حال پست نوشتنم نومویایه سوو به جا-https://www.merriam-webster.com/dictionary/duh
Mohammadreza Mousaviniya·۳ ماه پیشلیوان کریستالی یک ناخدا (داستان کوتاه)داستانی کوتاه، روایتی رازآلود از یک جهنم یا بهشت بی انتها.
عالم زاده انصاری·۱۰ ماه پیشتقدیم به پسر دریادر جزیره همه او را می شناختند، ناخدا عادل، اسمش خیلی به ابهت، و در عین حال عدل و انصافش می آمد، پیر مرد آفتاب سوخته ای که ....
علیرضا·۲ سال پیشکشتیرانی بر فراز صحراملوانی گفت: «اصلا مگه صحرا فراز داره ناخدا؟ این فروده! وسط یه بیابون بی آب و علف، اونقدر پایین که حتی کشتی مون توانایی غرق شدن هم نداره…»
*نیالا*·۲ سال پیشناخدای درون منبه نسبت دیروز از وروجک تمرکز خوارم کمتر خبری بود و همین باعث شد کمتر از دیروز دچار سردرگمی و ندونم کاری بشم .اما راستش امروز ورق دیگه ای از…
اميرمحمد حقيقی·۳ سال پیشروزِ نوهمیشه فصل بهار یه ویژگی خاص نسبت به فصل های دیگه برام داشته و اون اینه که تو این فصل سطح امید و انگیزه ام بالاتر بوده. واقعیت اینه که روی…
عبدالحسین وکیل زاده ابراهیمی·۴ سال پیشناخدا به دریا غر نمیزندناخدا به دریا غر نمیزند که چرا موج داری؟ چرا طوفان داری؟ چرا باد و باران داری؟ چرا کشتی من را اینطرف و آن طرف میبری؟ چرا دیروز ماهی ندادی؟…