C00p3R·۷ سال پیشپا برهنه در جهنم-قسمت سومتوی دانشگاه عملا دستمان به جایی بند نشد برخلاف چیزی که انتظار داشتم و دقیقا مطابق با چیزی که تیموری پیش بینی میکرد یک دانشجوی کاملا معمولی ساده و با دوستانی محدود همه چیز عادی بود ما بودیم و یک سرنخ مبهم و تاریک درحالی که در محوطه دانشکده قدم میزدم تا به تیموری برسم تمام این افکار از ذهنم میگذشت نگاه سنگین و تحقیر آمیز تیموری را حس کردم سرم را پایین آوردم تلاشی مذبوحان...
C00p3R·۷ سال پیشپا برهنه در جهنم قسمت دومصدایی که گویی از دور دست ها به گوش میرسید زیر کش دار و آشنا ..حمید...حمید جان دستی ظریف به آرامی شانه اش را لمس کرد گویی از دنیای دیگر به جهان فیزیکی برگشته آن هم توامان با ترس چشمانش را باز کرد و درکسری از ثانیه با قامتی راست نفس نفس زنان چهره ی خواهرش سارا را شناخت...-چی شده حمید داری چیکار میکنی باخودت؟
C00p3R·۷ سال پیشپا برهنه در جهنم5 بار زنگ ساعت به گوش رسید احتمالا ساعت 5 شده است تنها راه تشخیص روز از شب زنگ های ساعت بود و نور نحیفی که از میان پرده های ضخیم اتاق به چشم میخورد گاها پیش آمده بود تمام شبانه روز را پشت همین میز در حال نوشتن و فکر کردن و مقایسه باشد این بار فرق داشت همه چیز کش می آمد بی نتیجه ادامه پیدا میکرد و همه چیز مانند دود سیگاری که بر لبش بود لحظاتی بعد از پدیدار شدن محو میشد...