زینب یحیی پور گراکوئی·۴ سال پیشروزه ی کله گنجشکی❤یک روز آرمیتا به سارینا گفت: سارینا میای بریم حیاطمون باهم بازی کنیم؟ سارینا گفت: بگذار از مامانم اجازه بگیرم. آرمیتا گفت: باشه.سارینا به م…
زینب یحیی پور گراکوئی·۴ سال پیشخوابِ مندو سال پیش که من پنج سالم بود،من و مادرم به بازار رشت رفتیم.اون موقع ما تازه در رشت خونه گرفته بودیم.مادرم یک سینی برای مادر آرمیتا خرید، ب…