حسین حمیدیا | Hossein Hamidia·۴ سال پیشمن؛ بازمانده روزهایی که هیچ از آنها به یاد ندارم!سیگارم را که کشیدم، توی خودم که مچاله شدم، ناگهان تلفنم زنگ خورد و همه مستیام پرید. با خودم گفتم کاش آواره کوه و بیابان شوم!
masoume rezvani·۴ سال پیشامید مُرد... .صبح که از راه رسید آسمان همچنان عرصۀ نبرد رعد و برقها و صاعقههایی بود که برق شمشیرشان و صدای مهیب نعرههایشان چشم و گوش فلک را کور و کر ک…