زهرا هموله·۲ سال پیشخاطرات نیویورک،قسمت دومبالاخره اولین یکشنبه از راه رسید. همچنان پدر و پاتریک کنار ما نیستند.قرار شد اولین روز مقدس را به کلیسای نزدیک خانه برویم و دعا کنیم. هرکس…
زهرا هموله·۲ سال پیشداستانک، خانم "بینام"خانم بینامخانم "بینام"روزی روزگاری خانم کم سن و سالی بود به اسم خانم "بینام".خانم "بینام" صاحب خیلی چیزای "بی"دار بود.او یک خانهی بزرگ…
زهرا همولهدرژانوشت·۲ سال پیشخاطرات نیویورک | قسمت اولامشب چه شبی باشد که تازه به نیویورک آمدیم یا شبی باشد که تا ارمنستان رفتیم و ماه بعدش خانه بودیم، خیلی با هم فرقی ندارد.وقتی قرار است بروی…
زهرا همولهدرژانوشت·۲ سال پیشدر خودت شنا کن!سی و یک ثانیه مانده بود تا چراغ سبز شود.انگشهایش را یکییکی در نور آفتاب تکان میداد.برق لاکناخن صدفیاش، لبخند کمرنگی روی لبهایش نقاشی…
زهرا هموله·۳ سال پیشنونتو بخوربابا بزرگم همیشه میگفت: بابا بیا انگشتاتو بکشم ببینم چقدر صدا میده. هرچی بیشتر نون بخوری، صداش بیشتره.ما هم بچه بودیم و نادون.کل روز سعی می…
زهرا هموله·۳ سال پیشکژدار و مریض؟!قطعا تا حالا اصطلاح "کژدارو مریض" حداقل یک بار به گوشتون خورده.اولین باری که این عبارت رو شنیدم، صورت نوشتاریش رو دقیقا مشابه بالا در ذهنم…