مختار سپهری فرید | Mokhtar Sepehri Farid·۷ ماه پیشتصویر شهر منشهر من جز کوچه پس کوچه های تنگِ تاریک نبود،
مهدیه معظمیدردال مثل داستان·۴ سال پیشآه از سبزی خوردنی که نیازی به پاک کردن ندارد!خرمآبادنور آفتاب صبح اردیبهشت روی سبزیهای تازه و تر جلوی دکان سبزیفروشی افتاده بود. بوی شوید در عطر جعفریهای تازه که در هوا میپیچید مر…
چیستا گودرزی·۴ سال پیشبلوار؛ میعادگاهی مدرنخیابانها با مدرنیته به زندگی شهرها راه مییابند و هر روز گسترهی بیشتری از شهرها را به خود اختصاص میدهند. خیابان را نمیتوان صرفاً پدی…
زیبا حیدری·۵ سال پیشفراموشیای در کار نیست!بابا به دوستش سپرده بود چند تکه از وسایل کارش را از آبادان برایش بفرستد. جعبهی وسایل را که باز کردیم بوی آبادان پاشید توی صورتمان!مامان گف…
یکتا·۵ سال پیشرفتن سختتره یا موندن؟رفتن همیشه سخت بوده. برای من، رفتن برابره با چشمهای گریون توی سالن فرودگاه و هزارتا سوال بیجواب که این چه جبریه؟ چه جبری اجازه داره هر با…
محمد دایریز·۶ سال پیشداستانِ یک داستانهفته ها بود که اصرار میکرد برایش یک داستان روزمره از حال و هوای خانه تا دانشگاه بنویسیم،شاید از روز اول که سر کلاس آمد، می خواست حال و هوای بصری شهر را برایش نمایش دهیم در داستان.ترم اول بود که به او کلاس میدادند و ما همه ترم آخر، هیچ چیز برایمان مهم نبود جز وقت گذراندن با هم.همین که کلاسش را هم می آمدیم بخاطر جوان بودنش بود و درک کردن...