زینب یحیی پور گراکوئی·۲ سال پیشخونه ی? مادرجون?۳۱ خرداد 1400 بود. ما به خونه ی مادرجون رفته بودیم. دایی محمود و علیرضا پسر داییم هم اومده بودند. دایی صادق هم بود. يعني چه خبر بود؟ از صحب…
زینب یحیی پور گراکوئی·۴ سال پیشجمکرانمن ۵ سالم بود.من و مادرجونم و مامانم و بابام رفتیم به جمکران.من حیاط جمکران را دیدم و به بابام گفتم: وای بابا! این جا چقدر بزرگه! بابا وقتی…
پرباز | ParBaz·۶ سال پیشنامه خیسسلام خانم شفیعیامروز سه شنبه است. من شنبه صبح خواب بودم. بعضی وقتها مامان بابا اینها که برای نماز بیدار میشوند، من هم بیدار میشوم. صدای…