هنربن حامی هنرمندان·۷ سال پیشمادری که ادب نداشت!داشتم دکور عوض میکردم و کل مغازه روی هوا بود. همون موقع یه پسربچه کوچولو که تازه راه افتاده بود تنها اومد توی مغازه و کنار من و کارتن عروسکهای روی زمین وایساد. بهشون اشاره کرد و گفت: «نینی!».همون...
هنربن حامی هنرمندان·۷ سال پیشماهی سیاه کوچولوصورت ساده و بیآرایشش با مقنعه سورمهای مدرسهش قاب گرفته شده بود. عینک بزرگ فریم مشکی و کوله سنگینش هم نشون میداد که رابطه خوبی با کتابها داره. پشت ویترین وایساده بود و با نگاهی که معلوم بود داره...
هنربن حامی هنرمندان·۷ سال پیشبهترین جایزههفت هشت ساله بود. موهای مشکی بلندش رو پشت سرش بافته بود و دست در دست پدرش وارد شد. مثل اینکه پدرش در ازای یکی از کارهای خوب کوچولوش بهش پول نقد جایزه داده بود تا به انتخاب خودش برای خودش خرید ک...
هنربن حامی هنرمندان·۷ سال پیشدختر قانع، مادر نگرانوایساده بود جلوی قفسه عروسکها و با دقت به تکتکشون نگاه میکرد. به یکیشون اشاره کرد و پرسید:- اینا همون استیکرهای معروف تلگرامن؟